از صفحه اینستاگرام بیژن اشتری
بوریس پیلنیاک، داستاننویس روس، مدتها قبل از دستگیریاش به ورطه رنج و عذاب افتاده بود. آخرین سالهای زندگیاش، در زیر حکومت استالین،قرین با کابوسی بود که مدام تکرار میشد و هر بار شدت و طنین بیشتری مییافت. به هر جا که میرفت و با هر دوست و آشنایی که روبرو میشد همیشه این سوال را از او میکردند:"عجب ! خودتی ؟ "، "آره خودمم...مگر قرار بوده کس دیگری باشم؟ "، "آخر ما شنیده بودیم که دستگیرت کردهاند " او در چنین اوضاع و احوالی مشغول کار روی رمان تازهاش بود. روزگار را با پسر کوچک و همسر جوانش میگذراند و در حیاط ویلایش در شهرک نویسندگان که دیوار به دیوار ویلای دوست صمیمیاش بوریس پاسترناک بود ،درختان میوه میکاشت. مهمانان به ویلایش میآمدند و پستچی روزنامهها را برایش میآورد و او در روزنامه ها اعترافات تازهترین "دشمنان خلق "را که نقاب از چهرههایشان کنار زده شده بود میخواند. برخی از آنها تا همین دیروز جزو دوستان صمیمیاش بودند. مکالمات با دوستان و اخبار و گزارشهای روزنامهها، مدام همان سوال همیشگی را در ذهنش تکرار میکرد:"واقعا خودتی؟عجب !هنوز دستگیرت نکردهاند؟" دلایل به ظاهر موجهی هم برای دستگیریاش وجود داشت.او یکی از اولین نویسندگانی بود که زشتی و کراهت انقلاب اکتبر را نشان داده بود.او در ورای شعارهای انقلابی و راهپیماییهای میلیونی مردم، طوفان سبعانهای را دیده بود که به زودی مردم و کشور را در مینوردید.انقلاب را به جانوری "به درندگی یک گرگ" تشبیه کرده بود که از بند رها شده و به جان مردم افتاده است. در کتاب هایش بلشویکها همچون گلههای گرگ در حال پرسه زدن هستند. "کت چرمیها"،"آن بچهخوشگلهای پیرهن چرمیپوش " مدام در حرکت بودند و هدفی جز کشتن و ویران کردن نداشتند.........................گزمهها عاقبت دستگیرش کردند و به مسلخ بردند ،حالا دیگر کسی نمیپرسید: «عجب!هنوز دستگیرت نکردهاند؟»
بخشی از کتاب« بایگانی ادبی پلیس مخفی»، نوشته ویتالی شنتالینسکی، ترجمه بیژن اشتری ،نشر ثالث.
از صفحه اینستاگرام بیژن اشتری
سپهر شيراني اهل زاهدان 18 ساله دانشجو قتل در اثر شکنجه آتش به اختياران
|