مولود خانلری، مادرِ مهوش و مهشید که یک ایران را به آتش کشید
مهدی تدینی طی یادداشتی در اینستاگرام به زندگی مولود خانلری از زنان پیشگام مبارزات اجتماعی و سیاسی ایران پرداخته که در ادامه میخوانید
منبع: برترینها یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
صحبت را از روزهایی شروع میکنیم که هنوز رضاشاه در ایران حاکم بود و هنوز مارکسیسم برای ایرانیان پدیدۀ بسیار جدیدی بود. یک گروه بزرگ از چپهای مارکسیست ــ موسوم به ۵۳ نفر ــ بازداشت شده بودند. اعضای همین گروه بلافاصله پس از برکناری رضاشاه حزب تودۀ ایران را در ۱۳۲۰ پایهگذاری کردند. این گروه در زمان بازداشت چندان در جامعۀ ایرانی شناختهشده نبودند، اما زن جوانی بود که تازه ازدواج کرده و دختر اولش را باردار بود و از غصۀ بازداشت این ۵۳ نفر خواب و خوراک نداشت. دائم اشک میریخت؛ به ویژه به این دلیل که برخی از این افراد را از نزدیک میشناخت.
نامش مولود بود؛ مولود خانلری. از خانوادهای اعیان بود و عنوان «خانی» را هم که اصلاً در نام خانوادگی خود داشت. فقط او نبود که در عین خانزادگی شیفتۀ کمونیسم شده بود. تاریخ جهان پر از کمونیستهایی است که خانوادههای اشرافی و متمول ــ به قول خودشان بورژوا و فئودال ــ میآمدند. در میان همان کسانی که حزب کمونیست تودۀ ایران را پایهگذاری کردند، «شازده»هایی به چشم میخورد؛ شازده عبدالصمد کامبخش (معروف به «شاهزادۀ سرخ» که با مولود خانلری نسبت خانوادگی داشت) و شازده سلیمان میرزا اسکندری (اولین رئیس حزب توده) از جمله شاهزادههای تودهای ایران بودند.
مولود که از نوجوانی در محیط خانوادگیاش یک کمونیست راسخ مثل عبدالصمد کامبخش را دیده بود و شیفتۀ مرام و منش او شده بود، خیلی زود با کمونیسم همدل شد. اما او نیز مانند همنسلان خود در آن روزگار زود ازدواج کرد. شوهرش، امیر امیرشاهی که در عدلیه کار میکرد و جزو جوانترین قضات ایران بود، از قضا به شدت از کمونیسم و حزب توده بیزار بود. خانهای که زن کمونیست و شوهر ضدکمونیست باشد قاعدتاً باید به میدان جنگ بدل شود. اما خانۀ آنها آرام بود؛ شوهر مرد متین و رواداری بود (چه با همسرش و چه با سه دخترش که یکی از دیگری شورانهسرتر بود) و خانم خانه نیز ترجیح داده بود روابط سیاسیاش را در چارچوب مهمانیهای خانوادگی تلطیف کند و بخشی را هم از شوهرش پنهان کند. ثمرۀ زندگی آنها سه دختر شد: شهرآشوب، مهشید و مهوش. دختر وسط را عموماً میشناسند؛ مهشید امیرشاهی، از نویسندگان معروف ایرانی.
رفتهرفته دخترها از آبوگل درمیآمدند و مولود کارهای سیاسیاش را جدیتر میکرد. در بهمن ۱۳۲۷ شاه در دانشگاه تهران ترور شد. تا شاه در برابر دانشکدۀ حقوق از ماشین پیاده شد صدای شلیک کلاغها را از درختان زمستانزدۀ دانشگاه پراند. شاه حیاتیترین جاخالی زندگیاش را داد و گلولهها با بر جا گذاشتن چند خراش بر بالای لب و کتف او از کنارش گذشت. ضارب فردی به نام ناصر فخرآرایی بود که خود را خبرنگار جا زده بود و تفنگی در دوربینش پنهان کرده بود. گلولههای ناصر تمام شد و شاه هنوز سرپا بود.
این ترور فضای سیاسی ایران را عوض کرد. اعضای حزب توده که از قضا آن روز در حرکتی نمادین سر خاک تقی ارانی ــ چهرۀ اصلی آن ۵۳ مارکسیست ــ جمع شده بودند، بازداشت شدند. سیر توقیفها حتی به آیتالله کاشانی هم رسید. او نیز به قلعۀ فلکالافلاک و بعد بیروت تبعید شد (به این دلیل که او به ناصر فخرآرایی معرفینامه داده بود تا در روزنامه مشغول شود). مولود قصۀ ما هم که روابط بسیار نزدیکی با تودهایها داشت برای در امان ماندن از بازداشت پنهان شد. زندگی مشترک او با امیر هم عملاً از این پس دیگر به ریل عادی بازنگشت...
یک سال بعد مولود از ایران رفت و در پاریس مستقر شد. رهبری حزب توده در ایران عملاً متلاشی شده بود. در سال ۱۳۲۸ دانشجویان ایرانی زیاد در پاریس بودند و از همان سال با شروع نهضت ملی شدن نفت فضای دانشجویان ایرانی در فرانسه نیز مانند فضای داخل ایران دوقطبی شد: یک گروه مصدقی بودند و یک گروه تودهای و اینها تا پای کتککاری با هم اختلاف داشتند. اما چهار سال بعد، وقتی دولت مصدق سرنگون شد، بسیاری از طرفداران مصدق به پاریس رفتند و شمار ایرانیها در آنجا بیشتر شد. مولود تا سالها در خدمت منافع حزب توده بود تا اینکه در ۱۹۶۵ (۱۳۴۴) از حزب جدا شد. خودش میگوید دلیل جداییاش سیاستهای ضدملی حزب توده بود؛ از جمله سیاستهای حزب توده علیه مصدق. اما آن زمان که او از حزب جدا شد ۱۲ سال از سقوط مصدق گذشته بود! آیا واقعاً برای فهمیدن اینکه حزب توده سرسپردۀ بیچونوچرای سیاستهای شوروی است اینهمه زمان لازم بود؟! یعنی در همان اواخر دهۀ ۱۳۲۰ نمیشد فهمید امثال عبدالصمد کامبخش ــ کمونیست محبوب مولود ــ شوروی را از ایران مهمتر میدانستند و میخواستند ایران را «ایرانستان» کنند؟ (واقعیتی که خود مولود در سال ۱۳۶۵ به آن اعتراف میکرد.)
در دهۀ چهل نسل جدیدی از کنشگران سیاسی جوان وارد میدان شده بود که «بیشفعالی» آنها حیرتانگیز است. این جوانان چپ عموماً در ابتدا طرفدار مصدق و جبهۀ ملی بودند، اما سالبهسال رادیکالتر ــ چپتر ــ میشدند و محافظهکاری پیرمردهای جبهۀ ملی اعصابشان را خُرد میکرد. مولود همزمان که در خدمت حزب تودۀ ایران بود، در حزب کمونیست فرانسه هم کار میکرد. اما حزب کمونیست فرانسه به دلایل واهی به مولود مشکوک شد و او را اخراج کرد (با این عنوان که مولود طرفدار چین است. آن زمان جدال میان شوروی و چین مائو بالا گرفته بود و حزب کمونیست فرانسه دربست در خدمت مطامع شوروی بود). زنی ایرانی در حزبی فرانسوی قربانی دعوای چین و شوروی شد.
مولود به میان نزدیکترین گروه ممکن رفت: سوسیالیستهای ایرانیِ مقیم فرانسه که «جامعۀ سوسیالیستها» را تشکیل داده بودند. اینها همان جوانان سوسیالیستی بودند که زمانی در ایران به رهبری خلیل ملکی ــ شاخصترین سوسیالیست ایرانی ــ و در حزب «نیروی سوم» سخت طرفدار مصدق بودند. مولود البته روابط گستردهتری داشت؛ دایرۀ روابط او از روشنفکران فرانسوی بود تا صادق قطبزاده و حسن حبیبی و بنیصدر و هر کس دیگری که علیه حکومت شاه مبارزه میکرد. در همین زمان بود که مولود قصد کرد به نجف برود و شانس خود را نزد آقای خمینی هم محک بزند... یک توصیهنامه از قطبزاده گرفت و پاسپورتی جعلی هم از طریق سفارت عراق جور کرد تا با نامی جعلی راهی نجف شود... هم میخواست سروگوشی آب دهد ببیند در نجف چه خبر است و هم میخواست آقای خمینی را متقاعد کند اگر میخواهد پیروز شود باید با «سوسیالیستها» همکاری کند. البته روشن بود که کسی در نجف او را تحویل نمیگیرد؛ از جمله به این دلیل که قطبزاده در معرفینامهاش نوشته بود «او از ما نیست». مولود قول داده بود چند توضیحالمسائل برای قطبزاده به پاریس ببرد. چهار جلد گرفت و برگشت به پاریس.
یکی از شگفتانگیزترین ویژگیهای مخالفان حکومت شاه سازماندهیهای گسترده و متکثر آنهاست؛ به ویژه در میان جوانان. مهدی خانبابا تهرانی، یکی از دیگر از تودهایهای پرکار که حاضر بود کرۀ زمین را برای خدمت به اهداف کمونیستیاش چرخ بزند ــ چنانکه مدتها در چین به کمونیسم خدمت کرد ــ خاطرهای دارد که ابعاد این سازماندهی را نشان میدهد. خانبابا میگوید رهبر حزب سوسیالدموکرات آلمان به او گفته بود ما در سه چهار هزار نقطۀ آلمان شعبه داریم، اما وقتی میخواهیم یک تظاهرات برگزار کنیم نمیتوانیم دو شهر را با هم هماهنگ کنیم، سازماندهی شما دانشجویان ایرانی چگونه است که وقتی تصمیم میگیرید اعتصاب غذا کنید، از هند تا رم و نیویورک با هم هماهنگید؟! این هماهنگی نتیجۀ یک تشکل منسجم جهانی به نام «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» بود که کل اروپا و آمریکا را پوشش میداد.
این میل به کار تشکیلاتی را در عموم آن کنشگران و انقلابیها میبینیم؛ از جمله در مولود خودمان. یکی از کارهایی که مولود کرد این بود که ژان پل سارتر، شاخصترین چهرۀ روشنفکری فرانسه را متقاعد کرده بود بیاید کنار اپوزیسیون ایران. نتیجۀ چنین روابطی این بود که سارتر آماده بود پای هر بیانیهای را به نفع اپوزیسیون ایرانی امضا کند؛ یا وقتی شکرالله پاکنژاد، یکی از جوانان چپ رادیکال، در سال ۱۳۵۰ در ایران بازداشت و محاکمه شد، ترجمۀ فرانسوی دفاعیۀ او در نشریۀ سارتر منتشر شد! (پاکنژاد گروهی مسلح به نام «فلسطین» پایهگذاری کرده بود. او پس از انقلاب در سال ۶۰ اعدام شد و رجویستها تا همین امروز او را یکی از اسطورههای خود میدانند.)
آخرین اقدام بزرگ مولود و رفقا پیش از انقلاب این بود که «کمیتۀ دفاع از حقوق بشر» را در پاریس پایهگذاری کرد (با حضور کسانی چون پیشداد، هزارخانی، حسین مهدوی، بنیصدر، احمد سلامتیان و...). وقتی انقلاب به ایستگاههای پایانی میرسید و آقای خمینی به نوفلوشاتو رفته بود، مولود همراه با اعضای کمیته به دیدار ایشان رفت، اما چون روسری نداشت دعوا پیش آمد و دیدار میسر نشد. چند روز بعد با یک روزنامهنگار خارجی پیش آقای خمینی رفت و سروصدا به پا کرد و انتقادات تندی دربارۀ مسائل اسلامی کرد. اهالی خانه در نوفلوشاتو وقتی دیدند او سروصدا میکند به او گفتند «تو عایشهای». حکومتی که مولود یک عمر علیه آن جنگیده بود هنوز در ایران سقوط نکرده بود، اما دستکم از همینجا و همین لحظه در نوفلوشاتو مشخص میشد او در دوران پس از انقلاب هم قرار است با حکومت بعدی مبارزه کند...
محسن مظلوم؛ ضحاک همچنان خون می خواهد
|