دیگر ملتی وجود نداشت!
آرمان امیری November 21, 2023
منطقهی جغرافیایی وسیعی که به صورت تاریخی فلسطین خوانده میشد، در تاریخ ۱۰ ژانویه ی ۱۹۱۹، و در جریان کنفرانس سانرمو، با این «شرط» به قیمومیت انگلستان درآمد که پس از پایان دوران قیمومیت، انگلستان ملزم به اجرای شرایط اعلامیهی «بالفور» باشد.
شرط اجرای اعلامیهی بالفور یعنی چه؟ یعنی شرایطی که انگلستان را ملزم به تشکیل یک دولت یهود میکرد! بنابر مصوبات کنرانس سانرمو و همانگونه که در منشور ملل متحد نیز بدان تاکید شده بود، تا آن زمان که امکان تحقق این شرایط فراهم شود، «قیمومیت انگلستان بر فلسطین» مورد اجماع بینالمللی قرار گرفت. یعنی ایجاد یک دولت موقت که از آن با نام: Mandate for Palestine یاد میشد.
حد فاصل ۱۹۲۰، تا ۱۹۴۵، سرزمین وسیع فلسطین (که شامل سرزمینهای اردن، اسرائیل و فلسطین کنونی میشد و نقشهاش را در زیر میتوانید ببینید) با همین عنوان «قیمومیت انگلستان بر فلسطین» خوانده میشد. یعنی یکی از چندین سرزمین بدون دولتی بود که به دلیل بلاتکلیفی، تحت قیمومیت بریتانیا اداره میشد. تعداد این سرزمینهای بلاتکلیف، دستکم ۱۲ سرزمین بود که اغلب در آفریقا یا خاورمیانه واقع شده بودند. فهرست کامل این سرزمینها را میتوانید از این لینک و تحت عنوان League of Nations mandate مطالعه کنید.
نقشهی کامل «قیمومیت انگلستان بر فلسطین» اینکه برخی تصاویر آرشیوی از آنچه «پاسپورتهای فلسطینی» خوانده میشود این روزها در فضای مجازی دستبهدست شوند تا این شائبه را در ذهن مخاطبان ناآشنا به تاریخ ایجاد کنند که در یک دورهی تاریخی کشوری مستقل به نام «فلسطین» وجود داشته که بعدها اشغال شده، اتفاق عجیبی نیست. فضای مجازی پر است از این بدخوانیهای معوج از بریده اسنادی که بدون تحقیق لازم مورد استناد قرار میگیرند. اما اینکه دیپلمات ارشدی در سطح «حسین موسویان» هم ادعای مشابهی را به استناد به چنین تصاویری مطرح کند، (اینجا ببینید) دیگر نمیتواند محصول یک شایعهی غیرموثق باشد. اگر نخواهیم اینقدر سادهنگر باشیم که یکی از کهنهکارترین دیپلماتهای کشور را به کل ناآشنا با تاریخچه روابط بینالملل قلمداد کنیم، ناچاریم بپذیریم که با یک شارلاتانیسم سازمانیافته مواجهیم که همچنان تلاش میکند نیم قرن پروپاگاندای دروغین رژیم حاکم را برای گمراه کردن ذهن ایرانیان در مورد واقعیت مسالهی فلسطین ادامه دهد.
خلاصه اینکه شرط داشتن پاسپورتهای مورد ارجاع که تصاویرشان به وفور یافت میشود این بود که افراد «در سرزمین فلسطین به دنیا آمده باشند»، (با همان ابعادی که در بالا مورد اشاره قرار گرفت) یا اینکه «پدرشان در سرزمین فلسطین به دنیا آمده باشد» و یا آنکه «جزو روسهایی باشند که به اجبار به این سرزمین تبعید شدهاند» و در جریان جنگ جهانی، «تابعیت عثمانی» را به دست آورده باشند.
طبیعتا، چنین شرایطی شامل یهودیها، اعراب مسلمان، مسیحیها، و حتی گروهی از روسها و دیگر ملل هم میشد و ربطی به مقصود امروزی از «ملت فلسطین»، با تعریف یاسر عرفات نداشت که گروهی یهودی آمدهاند و سرزمین آنها را اشغال کردهاند!
* * * فراتر از جناب موسویان که یک سیاستمدار است، جناب «مجید تفرشی»، که در چند سال اخیر و به پشتوانهی رسانههای حکومتی به سرعت برق و باد تا جایگاه «تاریخپژوه رسمی» ارتقای درجه یافتهاند نیز با انتشار یک کلیپ قدیمی از مصاحبهی «گلدا مایر»، دروغی مشابه را تکرار کرده است. (از توییتر ایشان بخوانید) اینبار هم مسالهی مهم این است که کسی دارد از یک «کلیپ برش خورده»، تفسیری «کاملا وارونه» ارائه میدهد، که سمت رسمی و رسانهای خودش را «تاریخپژوه» معرفی میکند!
جناب «تاریخپژوه»، سندی را دستمایهی ادعای خودش قرار داده، که اتفاقا گلدامایر در جریان آن میخواست اثبات کند که اصلا دولت فلسطینی وجود نداشته! در واقع، مایر در این مصاحبه، با اشاره به همان روند تاریخی تشکیل «قیمومیت فلسطین» که در ابتدای این متن بدان اشاره شد، توضیح میدهد که: «من خودم هم فلسطینی هستم». و این اشارهای است به عضویت و تابعیت همان «قیمومیت بریتانیا بر فلسطین» و همان پاسپورتهای معروف. منظورش این است که من را از جای دیگری به عنوان مهاجر اجباری وارد آن سرزمین نکردهاند.
بعدش توضیح میدهد: «چیزی به نام اعراب، یهودیان و فلسطینیها معنی ندارد. فقط اعراب داشتیم و یهودیها». که مشخص است همه ساکن «سرزمین فلسطین» بودند اما هویت دیگر یا هویت مستقلی به نام «ملت فلسطین» وجود نداشت که امروز گروهی از اعراب خودشان را میراثدار آن بدانند و باقی ساکنینی را که دولتی به اسم «اسرائیل» در آن سرزمین بنا کردهاند از این هویت تاریخی محروم کنند. (نسخهی جناب سندپژوه ۱۶ ثانیه از صحبتهای گلدا مایر است. کلیپ کاملتر را از اینجا ببینید)
برای فهم بهتر این مغالطهی تشابه در نام «فلسطین»، میتوان تصور کرد که اگر به جای عثمانی، این ایران بود که متلاشی شده بود، منطقهی بزرگی به نام «خراسان» وجود داشت با یک پیشینهی کهن تاریخی، که البته محدود به مرزهای استان خراسان ایران هم نمیشد. اینکه پس از تشکیل کشورهای دیگر، یک دولت موقتی هم در منطقهی «خراسان» تشکیل شود، اصلا بدان معنا نیست که ما در تاریخ کشور یا ملتی به نام «خراسان» داشتهایم. همینطور به «سیستان» یا «خوزستان» هم فکر کنید تا مشخص شود «تاریخی بودن سرزمین فلسطین در ابعاد بزرگش» هیچ ربطی به دولت یا ملتی به نام «فلسطین» ندارد.
* * *
یادداشت حاضر، قطعا تکملهای برای اثبات اینکه «هرگز دولتی به نام فلسطین وجود نداشته» نیست. این مساله اینقدر بدیهی است که فقط در یک جهان موازی و آکواریومی که رژیم اسلامی ایجاد کرده ممکن است محل اختلاف نظر باشد. موضوع یادداشت قبلی من اما که ایدهای تازه بود و میتوانم ادعا کنم تا این لحظه ندیدهام جای دیگری مطرح شود، جعلی بودن عنوان «ملت فلسطین» بود، تا زمانی که یاسر عرفات آن را از خودش ابداع کرد. یعنی ادعایی که حتی جهان عرب هم در آغاز مناقشهی خود با اسرائیل بدان باور نداشت.
برای این ادعا، سند دیگری که میتواند مورد توجه قرار گیرد، پیشنهاد اردن در سال ۱۹۷۲ بود. دقت کنید که نخستین جنگ اعراب و اسرائیل متعلق است به ۱۹۴۸، و جنگ دوم در سال ۱۹۶۷ آغاز شد و این پیشنهاد مربوط است به چهار سال پس از پایان جنگ دوم و قطعی شدن آن مرزهای معروف ۱۹۶۷ که هنوز هم سازمان ملل بدان ارجاع میدهد. در آن سال ملک حسین طرح تاسیس «پادشاهی متحد عرب، بر سواحل شرقی و غربی رود اردن» را داد. یعنی کرانهی باختری که امروز محل اصلی استقرار تشکیلات خودگردان است به عنوان بخشی از پادشاهی متحد عربی به تصویب برسد.
جالبتر اینکه «جبههی دموکراتیک برای آزادی فلسطین» با این پیشنهاد مخالفت کرد، اما نه به این دلیل که مدعی ملت یا کشور مستقل فلسطینی بود! این جبهه، صرفا تاکید داشت به جای «پادشاهی»، باید بنویسیم«کشور دموکراتیک ملی»! در واقع تشکیلات گرایش چپ داشت و مشکلشان با همین جدال آشنای «پادشاهی» و «جمهوری» خودمان بود، نه الحاق سرزمین به خاک اردن! البته، «ساف» (به ریاست یاسر عرفات) که یکی از احزاب عضو جبههی دموکراتیک بود با هر دو پیشنهاد مخالف بود و بر همان استقلال «ملت فلسطین» تاکید داشت.
شاهد دیگر، اعلامیهی شماره ۲۴۲ سازمان ملل بود که پس از شکست اعراب در سال جنگ ۱۹۶۷ صادر شد. در آن اعلامیه سازمان ملل از اسرائیل خواست که از سرزمینهایی که پس از جنگ اشغال کرده عقب برود، و درخواست کرد بخشی از «آوارگان» هم به سرزمین خودشان برگردند. اما هیچ صحبتی از «ملت فلسطین» نشد.
همان زمان مصر و اردن (که بزرگترین نمایندگان جهان عربی/اسلامی بودند) هم قطعنامه را پذیرفتند اما «ساف»، باز هم با تاکید بر اینکه هیچ اشارهای به «ملت فلسطین» نشده است از پذیرش قطعنامه خودداری کرد.
سالها بعد، پس از آنکه اروپاییها در ۱۹۸۰، برای نخستین بار اعلام کردند که دیگر نمیشود فلسطینیها را صرفا «آواره »خواند و پذیرفتند که «ساف» را نمایندهی «ملت فلسطین» در مذاکرات صلح بخوانند، یاسر عرفات دقیقا همان بیانیهی ۲۴۲ سازمان ملل را پذیرفت! یعنی بار دیگر نشان داد که با هیچ کجای آن مشکل نداشت، بجز همان لفظ «ملت فلسطین» که عرفات مدعیاش بود، اما هیچ کس دیگری قبول نداشت!
خود عرفات، سالها بعد توضیحات صریحی در مورد همین مساله دارد که نشان میداد مخالفتهایش با مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل، صرفا از بابت تاکیدش بر ضرورت تشکیل یک «ملت فلسطین» بوده است و اگر برایتان جالب است، اساسا من ایدهی نگارش آن مقاله با عنوان «یاسر عرفات، مخترع مفهوم ملت فلسطین» را از خود عرفات و از همین توضیحاتش گرفتم که متن کامل آن را در اسلاید بعدی میتوانید ببینید:
«وقتی موقعیت خود را پس از جنگ یوم کیپور بررسی کردیم دریافتیم که کسینجر آنقدر به اسرائیل فشار میآورد تا حتی برای یک وجب هم که شده از شبهجزیره سینا عقب نشینی کنند تا سادات آماده مذاکره با اسرائیل شود و ما میدانستیم همین که سادات با اسرائیل مذاکره کند و اسرائیل تصمیم بگیرد از اراضی اشغالی عقبنشینی کند دولتهای عربی با اسرائیل صلح خواهند کرد. میدانستیم که اگر خواسته خود را بیان نکنیم یعنی اگر برنامهای سیاسی که رژیمهای عربی از آن حمایت کنند پیشنهاد نکنیم دولتهای عربی بدون حضور ما هم صلح خواهند کرد. میتوانم بگویم که این مساله حیاتی بود. چرا؟ چون اگر اسرائیل آنقدر زیرک بود که عقبنشینی میکرد، صلحی که دولتهای عربی بدون حضور ساف به آن میرسیدند چه نتیجهای میداد؟ صلح بر اساس قطعنامه ۲۴۲ سازمان ملل و فقط بازگشت تعدادی از آوارگان به خانههایشان در فلسطین و چه چیز دیگر؟ هیچ! ما نابود میشدیم. فرصت برای فلسطینیها از دست میرفت. دیگر نمیتوانستیم دوباره یک ملت شویم و کشوری حتی کوچک در بخشی از سرزمین خود به دست بیاوریم. دیگر ملتی وجود نداشت. این یعنی پایان داستان». (یاسر عرفات، از مبارزه تا مذاکره / افسانه وفا / ص۲۲) این صحبت عرفات، به ویژه از آن جهت مهم است که بدانیم تاریخ منطقه میتوانست به کل شکل دیگری رقم بخورد. «ساف» برای آنکه جلوی صلح را بگیرد، نه تنها علیه اسرائیلیها مدام عملیات ترور انجام میداد، بلکه حتی با دولت اردن هم وارد جنگ شد که نتیجهاش به کشتار «تل زعتر» در سال ۱۹۷۲ انجامید.
همهی اینها یعنی، اگر عرفات و سازمان او نبودند، امروز احتمالا شاهد یک کشور اسرائیلی بودیم، در مرزهایی حدودا معادل همان مرزهای ۱۹۶۸. در کنار آن هم سرزمینهای اردن، مصر، لبنان و سوریه را داشتیم که شامل کرانه باختری هم میشدند. نه خبری از «ملت فلسطین» بود، نه آوارگان، نه جدالهای خونین تمامی این سالها و نه این مشکلی که به مرحلهای غامض و ای بسا لاینحل رسیده! اشعار درویش را هم میشد همچنان خواند، البته در رثای سرزمینی به نام فلسطین، که بخشی از خاک اردن شده بود، همانطور که پیشتر بخشی از خاک عثمانی بود.
آیدا رستمی را هم کشتند
|