جوابيه به يادداشت اينستاگرامی ميم يزدانی خرم
نسلهای این چهار دهه را در گینس باید ثبت کرد
راه طی شده آنان ظلم مکرر و مغضل بیشتر برای مردمیست که فقط و فقط میخواهند زندگی معمولی با حداقل ها داشته باشند ! مدام درتعب باقی میگذارند مارا ! مدام دلهره جوانی ما که رفت دلهره سخت شدن زندگی بر جوانهامان ، شده ! مدتهاست جمله ای به دوستان میگویم نسلهای این چهار دهه را در گینس باید ثبت کرد مردمانی که به هوای زندگی کردن هرروز مرگ را حس کردند و باز امید به زندگی داشتند میزان تاب آوریمان باید زبانزد دنیا شود!مردمی هستیم که درخون و آه و اشک و زخم و بیداد ،ظلم را میرقصیم میخندیم به چندگانه بودن ظلم ها!!!و همچنان سر برنگاهها ثابت میکنیم همه باهمیم !هرچند به قیمت ویرانی خواستند ما را ازهم جدا کنند
سين. پاک نهاد
|||||||||||||||||
ميم يزدانی خرم
امروز صحنههای بلوکآجینکردنِ کافهی آپآرتمان، پلمپ کافهی تایپ و تلاش آدمها برای رسیدن به کتابفروشی «دی» من را خجالتزده کرد. از آن بدتر وانتهای شهرداری که کمین کردهاند تا کسی این وضع را مخدوش نکند مضحک و کودکانه هستند. بس کنید...
صحنهای که آشنا شده. بلوکهای سیمانی مقابلِ کافهها. به این میتوان برگهی پلمپ را که مدام چسبانده و بعد برداشته میشود اضافه کرد. بهانه هم بهوفور. مالیات، کاربری تجاری، حجاب، شئونات و انواع دلایلی که یکشبه مثلِ آمرانِ حکمها از زمین سبز شدند. این وضعیت «شرمآور»، «زشت» و «توهینآمیز» است.
حالا سالهاست که کافه از مکانی لوکس تبدیل شده به جایی مه در زیست روزمرهی بسیاری نقش دارد. در یک دههی گذشته کافهها و امثالهم تکههای امنی شدند برای زیستن در این روزگار ناآرام. اگر حتا تا اواخر دههی هشتاد هم «کافهنشینی» و «قهوهنوشی» مختص قشری خاص تلقی میشد و حتا در گفتمانِ فرهنگی حاکمیت به آن طعنه زده میشد حالا هم انواع کافهها در بسیاری شهرها پا گرفتهاند و جالبتر اینکه انبوه کافههایی در مراکز وابسته یا نزدیک به حاکمیت ساخته و افتتاح شد که در آنها «قهوه» سفارش میگیرند!
این روزها حملهی کسانی که در دورانِ پساکرونا ماسک میزنند به کافهها و مراکز تجمع آدمهایی که دیگر مثل سابق نمیشوند مکرر شده. آیا کسی با این رفتار برخورد میکند؟ گردنشان را میشکند؟ یا گردنهاشان قطور شده برای خودسری و بلوکآوری؟ شرمآور است این رفتار. شرمآور. مخدوشکردنِ دلخوشیهای کوچک، شغل آدمها و اصولن «نفهمیدن» کسبوکار ایشان است.
خاموشکردنِ چراغ را رویه کردهاند. این جامعه عوض شده. و فارغ از خوشآمد و بدآمد شمایان و اصلن خود من «راه» خودش را میرود. شاید یاد خیلی نیاید ولی من یادم است که اگر زمانی یک مغازه صدای موسیقی داشت چه برخوردی با او میشد؟ چه شد؟ شهرها غرق آوازند. اگر زنی بعد هشت شب در خیابانها بود چشمها گرد میشدند اینک خیابان و زنان.
حالا حکایت کاغذهای پلمپ و بلوکهای بدسرنوشتیست که سنگقبرِ آرزوی کسانی میشوند که فقط به «توقیف» میاندیشند. کاش اين رویه را کنار بگذارند کسانی که برایاش خود را به آب و آتش میزنند. چه میلتان باشد، چه نباشد بسیاری از مردم و نسلهای تازه مقیمان کافهه ایاند. در آنها کار میکنند، استراحت، مینویسند یا وقت میگذرانند. به گمانام فهمیدنِ این واقعیت به قدری ساده است که فقط آنکه خودش را پشت بلوک پنهان کرده آن را نمیفهد. کاش گوش شنوا و عقلی پیدا شود که بعد این همه داغ و رنج و هول بفهمد «ما نیز مردمی هستیم».
امروز صحنههای بلوکآجینکردنِ کافهی آپآرتمان، پلمپ کافهی تایپ و تلاش آدمها برای رسیدن به کتابفروشی «دی» من را خجالتزده کرد. از آن بدتر وانتهای شهرداری که کمین کردهاند تا کسی این وضع را مخدوش نکند مضحک و کودکانه هستند. بس کنید...
عاطفه نعامی
عاطفه نعامی قربانی تازه جنایت نیروهای امنیتی
|