Welcome to Online Film Home
Home :: Film News :: Find a Birthday :: Dark version :: Persian Weblog :: Forum :: Contact
  تالار گفتمان بحث آزاد تالار گفتمان بحث آزاد

 خوش آمديد مهمان                                 عضو شويد  وارد شويد جستجو  فهرست اعضای تالار

  تالار
  بحث آزاد

نسخه مناسب چاپ ارسال ج1608;ابيه  ارسال موضوع جديد

موضوع پيام مکتوب حامد اسماعيليون 9 بهمن 1401
فرستنده Leila_Manzari در تاريخ 29 ژانويه 2023 ساعت 7:49 بعدازظهر  
محل اقامت: Masjed Soleiman, Iran   تاريخ عضويت: 01 مارس 2023   تعداد ارساليها: ۱۳۴   مشاهده ی مشخصات Leila_Manzari مشخصات  جستجوی ارساليهای ديگر Leila_Manzariجستجو برويد به صفحه خانگی Leila_Manzari سايت نقل قول ارسالی Leila_Manzariنقل قول
پایان این حکومت منحوس شدنی است اگر...

حامد اسماعیلیون
January 29, 2023

خیلی حرف‌ها داریم که بزنیم. از مشروطه تا امروز راه درازی آمده‌ایم و این سال، می‌تواند سالِ مهمی باشد تا بچه‌های ایران روزی در سایه‌ی ایرانی آزاد، دموکراتیک و سکولار بزرگ شوند.



حامد اسماعیلیون در تظاهرات برلین


حامد اسماعیلیون: ۴۴ سال پیش در این روزها هیچِ بزرگ از پله‌های یک هواپیما دست در دست مهماندار فرانسوی پایین آمد تا سلسله‌ی ضحاکیان را پایه بگذارد. او سلانه سلانه از پله‌ها بی‌هیجان پایین می‌آمد و می‌دانست در سایه‌ی خود داس بزرگی را پنهان کرده است که نماد بی‌واسطه‌‌ی مرگ و نیستی‌ است. او می‌آمد تا دشنه زیر گردن ایران بگذارد.

ایران برای او جز مشتی خاک نبود که باید به پای شریعت زانو بزند‌. ایران برای او بیش از چند کوه و دریاچه و کویر نبود که به فضل الهی و با نفسِ حقِ نایب امام زمان سر به راه خواهد شد و قدم در راه اسلام خواهد گذاشت. عده‌ای از مردم او را خواسته بودند. دنیا بر آمدنِ او توافق کرده بود. چه می‌شد کرد؟

مترجمانِ سیّاس، ایده‌ی مهاتما گاندیِ ایران را به رسانه‌های غربی فروخته بودند و سکوتِ هیولاوش او که در نفس‌های عمیق ترس‌آورش پنهان بود در برخی انگار رویای نجات‌دهنده را زنده کرده بود. او نجات‌دهنده نبود. او پیامبر دوران نبود. او تصویر مخدوشی در ماه نبود. او حتا پیرمرد وحشت‌انگیز روی اسکناس‌ها هم نبود. او گورکنِ بی‌سواد و بی‌مایه‌ای بود که بیل به دست به قول خودش برای آباد کردنِ گورستان‌ها راهیِ ایران شده بود.

حال بنگرید. اگر گورستان‌ها آن روز در گوشه و کنار ایران دیده می‌شدند حال در هر آرامگاهی در دنیا گورِ یکی از قربانیانِ او و اخلافش پیداست. از سنندج تا تورنتو، از زاهدان تا لندن، از تهران تا پاریس، از تبریز تا بُن، از مشهد و اصفهان و شیراز تا لس‌آنجلس و آمستردام.

گفته بود قدرت نمی‌خواهم. خلایق گمان کرده بودند تنها رهبری معنوی را بر عهده می‌گیرد. اما آخوندها که در مجلس خبرگان بر تخت نشستند چنان قانون اساسی‌ای نوشتند که او نه تنها رهبر ما ایرانیان شد، نه تنها قیم تمام شیعیان دنیا خوانده شد که او را رهبر مسلمین جهان خواندند. از روز نخست رو بازی کرده بود اما عده‌ای همچنان او را می‌ستودند. او گفته بود بکشید. واضح و آشکار گفته بود بکشید اما انگار کسی نمی‌شنید.

ابلهانی هم بعدها پیدا شدند تا انقلاب خمینی را خشونت‌پرهیزترین انقلاب معاصر بخوانند. بر هرکس لقبی گذاشت و دستور کشتن داد. گفت طاغوتی‌ست و بکشید. گفت ساواکی‌ست و بکشید‌. گفت کُردِ تجزیه‌طلب است و بکشید. گفت بهاییِ زندقه است و بکشید. گفت ترکمنِ توده‌ای‌ست و بکشید. گفت زندانی سیاسی‌ست و بکشید‌. گفت نویسنده‌ی مُلحد است و بکشید‌. گفت شاعرِ کمونیست است و بکشید. گفت هم‌جنس‌بازِ منحرف است و بکشید. گفت بکشید و بکشید و بکشید. گفت تیر خلاص بزنید و بزنید و بکشید.

بوی خون در هوا پیچید. بوی خون بعدها در بوی گازوئیل کامیون‌ها، در دود کارخانه‌ها و در عرقِ تن کارگری که مزدش را نمی‌گرفت پیچید. بوی خون ماند و ماندنی شد. او مُرده بود اما کرکس‌هایی که نام شهرشان را یدک می‌کشیدند چون اکبر رفسنجانی و علی خامنه‌ای و احمد خمینی و بسیاری دیگر زنده مانده بودند تا مُرده‌ریگِ راحلِ شرور را ابدیت ببخشند.

پیش از مرگ، کلنگ بارگاه عظیم مدفن متعفنش را زمین زده بودند. پاسدارجماعت پیِ تکه‌لباسی از جنازه‌ی او بود تا به چشم بکشد و کمی آن‌طرف‌تر والدینی بر گور گمشده‌ی جوان تازه خاک شده‌ی خود مویه می‌کردند. نوه‌ای هم پس انداخته بود تا بعدها برایش زیارتنامه بنویسد و هر از گاهی به رفیق شکلاتی‌اش زنگ بزند که "هی رفیق! امروز صد نفر دیگر را هم کشتند. آیا وقتش نیست بیشتر از قبل از آقا حلالیت بطلبیم؟"

کشتن راز ماندگاری شد. سال‌ها گذشته بود اما کشتن در خوی آن‌ها باقی مانده بود. ممکن است قیافه‌ی برخی گوریل‌هایِ بهمن ۵۷ را مشاطه‌گران به هیات میمون‌های تزیینی درآورده باشند و ممکن است برخی گمان کرده باشند که دوران سازندگی و اصلاحات بر ما گذشته است اما کشتن همچنان حاکم بلامنازع دوران جدید باقی مانده بود‌. گور در گور. از خاوران تا مازندران، از خوزستان تا خراسان، از کردستان تا بلوچستان، از آذربایجان تا گلستان، شمال به جنوب، شرق به غرب. گور در گور مکرر شده بودیم.

اما وقتی هزاران مادر، سرگردانِ گورستان‌ها شدند، حلقه‌به‌گوشانِ کشتار، مغرور از آن همه خون که بر دستان‌شان دلمه بسته است، عمارت سپاه پاسداران را بالا می‌آوردند. اطلاعاتی‌ها همه بیزینس‌من شده بودند‌. ماشین و خانه معامله می‌کردند و در فرنگ پیش از دشنه‌آجین کردنِ قربانی، قهوه‌ی فرانسه می‌نوشیدند.

سرداران، مشقِ تعمیقِ عمق استراتژیک می‌کردند. افسران لوله‌ی تفنگ‌شان را صیقل می‌دادند. آخوندها عمامه‌ها را کوچک‌تر می‌کردند و نقد فیلم می‌نوشتند‌. همه‌چیز حکومتی شده بود. آخوند حکومتی، ارتشیِ حکومتی، سلاخ حکومتی، تروریست حکومتی، حوزه‌ی حکومتی، فیلمساز حکومتی، نویسنده‌ی حکومتی، هنرپیشه‌ی حکومتی، فوتبالیست حکومتی، وزنه‌بردار حکومتی، کمدین حکومتی و مهاجر حکومتی.

فرار می‌کردیم اما برخی همچنان می‌گفتیم نه، آن‌قدرها هم بد نیستند‌. کشته می‌شدیم اما برخی همچنان می‌گفتند از قصد نزدند، همین‌که اعتراف کردند کار بزرگی بود. سلاخی می‌شدیم اما برخی می‌گفتند عبایش خوشرنگ است، کلیدش خوش‌تراش است، مثل آن یکی بوی مستراح نمی‌دهد.

۴۴ سال گذشت اما خونِ بسیارانی که در دهه‌ی شصت، در جنگ، در زندان، در دانشگاه، در جنگل، در هواپیما، در خیابان، در کوه و در دریا ریخته شده بود در خون مهسا دختری از سقز شکوفه کرد. زن، زندگی، آزادی چون گلبرگی سرخ بر عمامه‌های سیاه و درجه‌های طلایی سرداران روییده بود. دیگر کسی فریب نمی‌خورد. دیگر کسی نمی‌گفت نه، اصلاح‌شان خواهیم کرد. دیگر کسی نمی‌گفت منتظر نظریه‌ی پزشکی قانونی بمانیم. دیگر کسی نمی‌گفت ممکن است دادگاه‌شان عادلانه باشد. همه می‌گفتند باید بروند. همه می‌گفتند به جان آمده‌ایم، باید بروند‌.

۴۴ سال گذشت اما در سال ۴۴‌ام دنیا زیر پای ایرانیان لرزید. ما همه می‌دانیم چه می‌خواهیم و همه می‌دانیم چه نمی‌خواهیم. ما بسیاری از اشتباهات را تکرار نخواهیم کرد اگر فقط به جنگیدن با دشمن مشترک فکر کنیم. امروز روز منازعه با یکدیگر نیست. ما ناگزیریم در کنار هم بایستیم. راه دیگری نداریم. با ناسزا و جنگیدن با یکدیگر به مقصود نمی‌رسیم. ما زیباترین بچه‌های جهان را در خاک گذاشته‌ایم و باید به آن‌ها وفادار بمانیم. ما رقصنده‌های شورانگیز و صداهای پر از شور زندگی را به خاک سپرده‌ایم و باید به مرگ‌شان معنا ببخشیم.

اگر جمهوری‌خواهیم، اگر پادشاهی‌خواه، اگر از اقلیت‌ها هستیم اگر از اقوام، اگر از مهاجرین هستیم و اگر از ماندگان در وطن، اگر راست و اگر چپ، اگر نویسنده اگر معلم، اگر هنرپیشه اگر ورزشکار، اگر متدین اگر بی‌خدا، همه نیک می‌دانیم که جمهوری اسلامی برای ما زمین سوخته‌ای باقی گذاشته است و هزاران جنازه که در خاک کرده‌ایم.

بسیاری از اشتباهات گذشته تکرار نخواهد شد اگر منازعات سیاسی را به بعد از سرنگون کردن ماتَرَکِ ابلیس واگذاریم. انقلاب زن، زندگی و آزادی موج در موج خواهد بود. ترس‌ها فرو ریخته است و درگیری‌های بی‌دلیل فقط موج‌های بعدی را به تاخیر می‌اندازد. در کنار هم بایستیم. خوفِ استبداد در آینده را از خود دور کنیم. ترسِ تجزیه‌‌ی ایران را کنار بگذاریم. این ترس‌ها واقعیت ندارند.

خیلی حرف‌ها داریم که بزنیم. از مشروطه تا امروز راه درازی آمده‌ایم و این سال می‌تواند سالِ مهمی باشد تا بچه‌های ایران روزی در سایه‌ی ایرانی آزاد، دموکراتیک و سکولار بزرگ شوند. بر سر حداقل‌ها توافق کنیم و چاله‌ی دفن این جنازه‌ی پوسیده را بکنیم. تندیس پوشالی را بر زمین بیندازیم و ایران را در برابر اسلام سیاسی به پیروزی برسانیم.

شدنی‌ است. شدنی‌ است و ما همه در یک قایق به سوی نور می‌رانیم. کنار هم بمانیم تا سال ۴۵‌ام به‌عنوان سال پایانیِ این حکومت منحوس در تاریخ بماند.
۹ بهمن ۱۴۰۱



اینستاگرام حامد اسماعیلیون

@KhabGard




لیلا منظری، روانکاو

برای ارسال پاسخ به اين مورد بايد وارد شويد
برای استفاده از تالار گفتمان بايد عضو شويد

ارسال جوابيه  ارسال موضوع جديد


 
جستجو
جستجوی فيلم، کارگردان، بازيگر..:

fa en


سايت های سينمايی!
 

Find a birthday!


پيوندها
 
مجله ۲۴
آدم برفی ها
دیتابیس فارسی فیلم های سینمایی
کافه سينما
سينمای ما
سينمای آزاد
 

اخبار روز ايران

[ Yahoo! News Search ]

Search Yahoo! here
 
 [ Yahoo! ]



options