«آن سه روزِ سرد» |
فرستنده Leila_Manzari در تاريخ
03 فوريه 2023 ساعت 11:37 بعدازظهر
محل اقامت: Masjed Soleiman, Iran تاريخ عضويت: 01 مارس 2023 تعداد ارساليها:
۱۳۴
مشخصات جستجو
سايت
نقل قول
|
«آن سه روزِ سرد»
جزئيات 72 ساعت قبل از اعدامِ محمدمهدي کرمي و سيدمحمد حسيني از زبان همبنديها:
@KhabGard
يک روز چهارشنبه بود که خبر رسمياش بيرون آمد. ظاهراً چند رأس از آخوند کلهگندههاي قم افاضه کرده بودند که: چه؟ تجديد نظر؟اين چه صيغهاي است؟ اينها را بايد تکهتکه کنيد!
تصميم گرفتيم نافرماني مدني کنيم، يعني اعتصاب غذا و شعار و تحريم کارت تلفن و..._فردايش(پنجشنبه) «فتاحي» محمد مهدي و سيّد را صدا زد و بچهها با بيم و اميد رفتند سمت دفترش...يک حالتي حاکم بود انگار که همه با خود ميگفتيم يعني ميشود... مثلا بچهها با خبر خوش بيآيند؟
به سيّد گفته بودند حکم تو متوقف شده و شنبه يکشنبه خبر رسمياش بيرون ميايد، نگران نباش، فقط همبندي هارا آرام کن، آزاد ميشوي، برميگردي سرکار(خلاصه...غصهي چي را ميخوري،ميري آن بالا، دنبال رؤياهايت!) و امان از اميدهاي بي موقع،امان از آدمها،آدمها، آدمهاي رذل.
اما محمد مهدي که سنش کمتر بود بدون ترس بهشان گفته بود ما همه ميخواهيم اعتصاب غذا کنيم تا آزاديما و برادرانمان تضمين شود! و «فتاحي»هم گفته بودش اگر نظم زندان را بهم بزني همه را مينويسم پاي تو بچّه!
که به خاطر همين ما سرمان را انداختيم پايين، محمدمهدي را آرام کرديم که سکوت کند و خودمان دندان روي جگر گذاشتيم بلکه زورشان به او که از همهيمان کوچک تر بود نرسد. گفتيم خب، فتاحي گفته آزاد ميشوند و ما هم که در اين چهارديواري، دلمان را بلاخره بايد به يک چيزي خوش ميکرديم که يأس مثل سگي هار راه نيفتد و استخوانهايمان را نجود، اين شد که دلمان را خوش کرديم که داداش کوچيکه،محمدمهدي و سيّد بلاخره آزاد ميشوند...
روز بعد رسيد. صبحش سيّد آمد دم تک تک اتاقها که بچهها صبحانه بخوريد، آرام باشيد تا مبادا براي محمدمهدي بد بشود. مهدي کم سن است و پر شور، وظيفه ماست که مراقبش باشيم...
خلاصه دلِ سادهي سيّد را گير آورده بودند و او هم که ذاتا بزرگ بود، مثل برادربزرگها دقيقا، مدام نگران بود که ما کاري نکنيم، که چيزي نشود، که خداي ناکرده براي محمدمهدي بد شود.
عصر همان روز، اسم بعضي از ما را که در ليست اعتصاب غذا بود به عنوان کساني که نظم زندان را بهم زدهاند به نگهباني دادند و نگهباني آمد، تهديد کرد که محمدمهدي اگر يک درصد بخت آزادي داشته باشد با اين کار ميفرستيمش سوله و دستش را کوتاه ميکنيم از نامه و تلفن زدن.
اين مسائل و خواهشهاي برادرانهي سيد که انگار بااينکه خودش هيچوقت هيچ خانوادهاي نداشت حالا خانوادهي ما شده بود، باعث شد اعتصاب غذا را بشکنيم.
شرايط به نوعي بود که همه آزادي سيد را باور کرده بوديم، و حتي خيال ميبافتيم که بعد آزادي تولد سيد را فلان جا بگيريم و جمع شويم و با هم بخنديم به سياهي پايان ناپذير اين روزها...خودش هم ميگفت بچه ها من حکمم متوقف شده و بياييد فقط مراقب مهدي باشيم و براي توقف حکم او تلاش کنيم.
روز بعد، جمعه صبح «عباسي» يکي از مسؤلين زندان به بند ما آمد و تک به تک، با يکجور همدلي نمادين که آنموقع دلمان ميخواست باورش کنيم، دم اتاقها رفت و مشکلات بچهها را پرسيد و ما هم گفتيم... بعد چند ورقه کاغذ بهمان داد و گفت «نام» و «مشکلاتتان» را بنويسيد تا کمک کنيم حل شوند.
ديديم که يکجور شور و شوق، يکجور اميد سرسري و کودکانه در فضاي خاليِ زندان جريان گرفته، انگار باورمان شده بود که نام داريم،نامي که ميشد بدون متهم شدن بنويسياش،که حتي حق داريم رنجي داشته باشيم،رنجي که نوشتن آن روي کاغذ «مصداق اتهامِ تازه» نباشد…
آن وقت «عباسي» رفت پشت بلندگو، شش يا هفت نفر را صدا زد که دنبالش بيايند، محمد مهدي و سيّد را هم صدا زد... و يکباره بچهها را برد.
ما نميدانستيم ماجرا از چه قرار است، مثل گرگي که در لباس ميش به گله زده باشد و بعد بفهميم که طرف گرگ بوده... ما را مشغول نوشتن کردند و اين بيوجدانها، اين خانهخرابها، محمدمهدي و سيّد را همانموقع کشيدند بيرون. بعد فهميديم باقي بچهها را فرستادهاند قرنطينه و سيد و محمدمهدي را بردهاند سوله و حتي نگذاشتند به صبح بکشد!
بعدهم خبرش آمد، گفتند که بچهها ساعت يک، يکونيم رفتهاند آنجا، آن بالاها، بالاي دار...
@KhabGard
@t1500tasvir
#مهسا_اميني
#زن_زندگي_آزادي_بي_ويرايش
https://t.me/khabgard/4176
لیلا منظری، روانکاو
|
|
برای ارسال پاسخ به اين مورد بايد
وارد شويد
برای استفاده از تالار گفتمان بايد عضو شويد
|
|
|
|
جستجو
|
|