Welcome to Online Film Home
Home :: Film News :: Find a Birthday :: Dark version :: Persian Weblog :: Forum :: Contact
  تالار گفتمان بحث آزاد تالار گفتمان بحث آزاد

 خوش آمديد مهمان                                 عضو شويد  وارد شويد جستجو  فهرست اعضای تالار

  تالار
  بحث آزاد

نسخه مناسب چاپ ارسال ج1608;ابيه  ارسال موضوع جديد

موضوع روایت شهرام گیل‌آبادی مدیر سابق رادیو جوان از برخورد ناجوانمردانه لباس‌شخصی‌ها
فرستنده Parmis_Hamnava در تاريخ 04 نوامبر 2022 ساعت 1:41 قبل ازظهر  
محل اقامت: Sri Lanka   تاريخ عضويت: 11 ژانويه 2022   تعداد ارساليها: ۴۵   مشاهده ی مشخصات Parmis_Hamnava مشخصات  جستجوی ارساليهای ديگر Parmis_Hamnavaجستجو نقل قول ارسالی Parmis_Hamnavaنقل قول

روایت شهرام گیل‌آبادی مدیر سابق رادیو جوان از برخورد ناجوانمردانه لباس‌شخصی‌ها

شهرام گیل‌آبادی

امروز رفتم روبروى دانشگاه تا کتاب بخرم. همه جا نیروهاى یگان ویژه بود و دخترانى که بى حجاب از کنار آنها مى گذشتند، با خودم گفتم ،”چه خوب که مدارا مى شود ؛”موتورى از پشت به من زد ، برگشتم جوانى با ماسک صورتش را پوشانده بود لبخند زدم گفتم: “ببخشید “گفت: “بى‌شعورى”! باز هم گفتم: “ببخشید”، گفت: “نه مثل اینکه نمى فهمى برو اینجا واینیسا “.

نمى خواستم تنشى ایجاد شود. در این حین دستش را روى کمرم گذاشت و گفت : “برو پى کارت بى شرف”، تا برگشتم شش لباس شخصى با ماسک دورم را گرفتند و من را به کرکره در مغازه چسباندند.

یکى از آنها گفت:”چه کاره‌اى بى شعور؟ “گفتم: “معلم دانشگاه “. سعى کرد تلفن همراهم را قاپ بزند ؛ یگان ویژه پلیس کنارشان ایستاده بود به این هفت جوان گفتم: “اجازه بدهید که من به این جناب سروان بگویم از شما شکایت دارم”

گفت:”هیچ گهى نمى خورى”! باز هم که به آرامش محیط فکر مى کردم گفتم ” باشه “کتابفروش انجمن حکمت که گاه از آن خرید مى کنم گفت : “استاد...”.

یکى از این جوانها به طرف من آمد گفت: مادر....”! چهره مادرم قدیسه ى پاکدامنى که پیکر فرزندش بعد از چهل سال هنوز از جبهه برنگشته با بیمارى حادى که دارد جلو چشمم آمد.

زنگ زدم به ١١٠، آن جوان نقاب دار و دوستانش در این فاصله دائم من را به کرکره مغازه مى کوبیدند و از هر ناسزایى برایم کم نگذاشتند.

جوان گفت :”زنگ بزن ببینم چه گهى مى خواهى بخورى، “گفتم “بالاخره مملکت قانون داره” گفت : “قانون ماییم ، مادر....”. تمام خون بدنم در صورتم جمع شده بود مى خواستم مثل خودش برخورد کنم. به زور مى خواست تلفنم و کیف کارتهایم را بگیرد.

یکى از آنها که پشت ماسک قایم شده بود و قدبلندى داشت گفت: “توهین به رهبرى کردى چوب توى آستینت مى کنیم ...”، خنده و گریه هایم قاطى شده بود،؛ کسى که با موتور به پایم زده بود سعى مى کرد توضیح دهد که چیزى نیست یک تصادف ساده بوده، ظاهراً دلش برایم سوخته بود.

گفتم “شما همه سن بچه من هستید، مادر من مادر شهید است.” اما دوستانش باور نمى کردند و مى گفتند: “معلمِ بى پدر و مادر “، به تنگ آمدم گفتم: “آقایان من چهارده سالم بوده شاید هم کمتر به جبهه رفته ام و بسیجى جبهه اییم “جوانى که جلوى من ایستاده بود دست روى صورت من گذاشت و با پنجه هاى آلوده اش صورتم را محکم کنار زد.

گفت: “گه خوردى رفتى، حقوقشو گرفتى”، واقعا قلبم فشرده شد؛ شکستم. پلیس فقط نظاره گر بود . یکی گفت : “سى ثانیه وقت دارى گورت را گم کنى”. نمى دانستم باید بروم، بایستم، چه کنم؟

یکى از نیروهاى پلیس بطرى آبى به من داد و در گوشم گفت من عذر مى خواهم کارى از دست ما بر نمى آید. چند قدم فاصله گرفتم که یکى از پشت سر با حرص گفت: “مادر .....معلم .”

شکست خوردم.



Parmis

برای ارسال پاسخ به اين مورد بايد وارد شويد
برای استفاده از تالار گفتمان بايد عضو شويد

ارسال جوابيه  ارسال موضوع جديد


 
جستجو
جستجوی فيلم، کارگردان، بازيگر..:

fa en


سايت های سينمايی!
 

Find a birthday!


پيوندها
 
مجله ۲۴
آدم برفی ها
دیتابیس فارسی فیلم های سینمایی
کافه سينما
سينمای ما
سينمای آزاد
 

اخبار روز ايران

[ Yahoo! News Search ]

Search Yahoo! here
 
 [ Yahoo! ]



options