زخمهای دیروز همچنان میکشند...
برای «محمد آزاد»، «سارا دلدار» و «علیرضا قلیپور»
در بحبوحه اعتراضات ۱۴۰۱، چند لباسشخصی به زور قصد ربودن دختری را در خیابان داشتند. محمد جلو میرود و اجازه نمیدهد. در مقابل خشونت آنها میایستد، آن هم به بهای سنگینی؛ او را به طرز وحشیانهای کتک میزنند. با ضربهای گُرزمانند به سر و چشمش میکوبند و یک چشمش را برای همیشه از او میگیرند. سپس با بیرحمی ضربات چاقوی پیدرپی را به بدنش وارد میکنند. او آسیب دیده و زخمخورده بود، همین روایت کوتاه از زندگی او تصویری از انسانی شریف، آزاده، شجاع و وطندوست است.
چند روز قبل در لحظهای که قلب محمد برای همیشه از تپش بازایستاد، ۴۸ ساله بود؛ مردی سرشار از عشق به ایران. هرچند در دبی متولد و بزرگ شده بود، اما عشقی که به میهن داشت او را چند سال پیش به ایران بازگرداند. جسم رنجکشیدهاش در خاک سرد ایران آرام گرفت.
چند ساعت از خبر مرگ «محمد آزاد» نگذشته بود که خبر رسید «علیرضا قلیپور»، زندانی سیاسی سابق، درگذشت. شوکه میگویم: چرا؟ میگویند زیر فشار شیمیدرمانی، ایست قلبی کرده است. در پی رنجهای زندان به سرطان مبتلا شده بود. او پس از خروج از زندان، در فکر بزرگ کردن پسر کوچکش بود و مانند محمد، آرزوی آزادی و آبادی ایران را در دل داشت. و حالا خبر میرسد که «سارا دلدار»، دختر شجاعی که در جریان اعتراضات به دست حکومت هدف ساچمهها قرار گرفته بود، دیگر زنده نیست. دو سال تمام رنج و درد ناشی از ساچمههایی که در بدنش مانده بود را تاب آورد، اما عفونت ناشی از آنها در نهایت او را از ما گرفت. مدام با خودم تکرار میکنم چه بر او گذشت؟ و پاسخ همان است که خودش نوشته بود: «چه گذشت؟! فقط من میدانم و من و آن دیوارهای سنگی که نامش زندان بود.» سارا زنی شجاع بود که در برابر این ظلم سکوت نکرد. او یکی از نمادهای پایداری و ایستادگی زنان ایران است؛ زنی که تا لحظه آخر تسلیم نشد، زخمیهای اعتراضات را نجات داد، در برابر وجدانش سکوت نکرد و قلمش جز به راستی ننوشت.
این روزها هولناک است. در دو روز، سه تن از آدمهایی که قربانی ظلم این حکومت بودند – از آسیبدیدگان چشمی گرفته تا زندانیان سیاسی – یکی پس از دیگری جان خود را از دست دادهاند؛ از سرطان، از ایست قلبی، از زخمهای ناگفتنی. گویی مرگ ذرهذره به تن و روح ما نفوذ کرده است. با خودم میپرسم: با تداوم این وضعیت، با بودن حکومتی چنین سرطانی، فردا نوبت کدامیک از ماست؟
این مرگها غریبانهاند، دردناک و بیرحم. گلولههایی که سالهای پیش شلیک شدهاند و زخمهای دیروز و شکنجههای گذشته هنوز جان میگیرد و انسانها را میکشد. صدای آخرین تپشهای قلب محمد، شجاعت و مقاومت سارا و امید علیرضا، پژواکی از رنج نسلی است که در سیاهترین دورانها، در میان خفقان و سرکوب، جان خود را فدای آزادی کردند. هر مرگ، همچون زخمی عمیق بر پیکر سرزمین و مردمانی است که لبریز از امید، اما گرفتار در دستان ظلم است. هر رفتن، روایت جان گرانبهایی است که با بیعدالتی به پایان رسیده؛ مرگهایی غمانگیز که دلهای ما را بیشتر از پیش به هم پیوند میدهد. هر رفتن این انسانهای شریف صدایی است که ما را به مبارزه و مقاومت بیشتر فرا میخواند. در دلهای ما، آرزویشان برای آزادی و زندگی بهتر زنده و پایدار خواهد ماند. یقین داریم که این سیاهی و ظلمت پایان مییابد.
«آرمیتا گراوند» را که کشتند نوشتم: «مرگ هیچکدام از ما ایرانیان، درتمام این سالها، مرگ طبیعی، نبوده و نیست». و امروز بیشتر از هر روزی به این باور دارم.
از کانال تلگرام حسین رونقی
@Hosseinronaghi
زخمهای دیروز همچنان میکشند...
برای «محمد آزاد»، «سارا دلدار» و «علیرضا قلیپور»
رضا رسايی ؛ قربانی ديگري از جنبش اعتراضی زن زندگی آزادی
|