Welcome to Online Film Home
Home :: Film News :: Find a Birthday :: Dark version :: Persian Weblog :: Forum :: Contact
  تالار گفتمان بحث آزاد تالار گفتمان بحث آزاد

 خوش آمديد مهمان                                 عضو شويد  وارد شويد جستجو  فهرست اعضای تالار

  تالار
  فيلم و سينما

نسخه مناسب چاپ ارسال ج1608;ابيه  ارسال موضوع جديد

موضوع «داش‌آکل به گفته‌ی مرجان» ؛ بهرام بیضائی
فرستنده رضا رسايی در تاريخ 01 اکتبر 2024 ساعت 1:57 بعدازظهر  
محل اقامت: Iran   تاريخ عضويت: 08 ژوئن 2024   تعداد ارساليها: ۴۹   مشاهده ی مشخصات رضا رسايی مشخصات  جستجوی ارساليهای ديگر رضا رسايیجستجو برويد به صفحه خانگی رضا رسايی سايت نقل قول ارسالی رضا رسايینقل قول

روزهای دلپذیر و پرباری بود در لذت درک و تماشای اثر تازه‌ای از نام معتبر فرهنگ و ادب و هنر، بهرام بیضائی و فرصت کمیابی در شنیدن از او و آموزه‌هایش.
«داش‌آکل به گفته‌ی مرجان» در اجرا، خاطره و یاد نمایش‌های سال‌های آخر حضور آقای بیضائی در ایران را زنده کرد و در مضمون، نشانه‌ای بود از صریح‌تر شدن پدیدآورش در سال‌های اخیر.
فکر می‌کنم هیچ توضیحی بهتر از یادداشت خود آقای بیضائی که در ادامه خواهید خواند، نمی‌تواند توضیح و تصویر دقیق و روشنی از این نمایش ارائه کند.
در روزهای آینده حاصل این سفر در قالب مطالب مختلف ازجمله گفت‌وگویم با بهرام بیضائی در رادیو فردا منتشر خواهد شد.


عکس: رضا اخویان
@babakgha

از کال تلگرام بابک غفوری آذر


«یادداشت بهرام بیضائی»

نخستین باری که هدایت خواندم یکی از دو سالِ پایانیِ دبیرستانِ دارالفنون بود ـ شش یا هفت سال پیش از مرگِ صادق هدایت؛ اوج جَدَل‌های تَب‌زده‌ی ستایندگانِ اندکِ رو به افزایشَ‌ش، و بَدگویانِ بی‌پایانَ‌ش که هر نسبتی به او می‌بستند!

کوشش در فهم و کشف و تفسیرِ مفاهیمِ پنهان در نوشته‌های وِی تازه پا می‌گرفت؛ و نقدِ وِی با الفاظِ روشنی چون سستیِ نثر، تیرگی پیام، بدبینی و تلخ‌اندیشی، شکنندگیِ قالب، دست‌کم گرفتنِ محتوا، گهگاه قابل بحث و جاهایی پذیرفتنی بود؛ امّا وقتی حربه‌ی کهنِ تهمت ـ آن هم بی‌اعتقادی به معتقداتِ ابدیِ ممنوع‌النقد ـ در میان می‌آمد، هر دَهَنی بسته می‌شد!
وِی را مسئول انحراف جوانان در ترکِ اخلاقِ حَسَنه می‌خواندند؛ بارها از هر صدای بلندی شنیدم که خواندنِ آثارِ این مُنوّرالفِکرِ تیره‌بین جوانان غیور وطن را به شکّ و سستی در انجامِ طاعات و واجبات کشانیده، به انزوا و خودکشی سوق می‌دهد!

با خواندنِ داش‌آکُل، من نُومید نشدم و خود را دار نزدم یا از بام فرو نَینداختم!
مظنونِ موردِنظر ـ صادق هدایت ـ هرگز هیچ تلاشی برای مُشّوَش ساختنِ ذهنِ من نکرده بود که خُود فرزندِ بی‌چشم‌اندازِ همان دشتِ مُشّوَش بودم.

مبهوت ماندم با داستانی چنین گویا، در ساده‌ترین شکلِ ممکن‌َش، بی هیچ تَرفَند و تزیینی - و در پرهیز و گریزِ او از زبانِ فضل فروشانه‌ی سبک‌های سنّتی!

من راهِ نرفته‌ی پیش‌رو را دیدم که امیدِ گُمشده‌ام در آن می‌رفت! سال‌ها بعد روی همان جاده‌ی نمناک از خودم پرسیدم داش‌آکُل روزِ ترکِ خانه‌یی که هفت سال به عنوانِ وَصّس سرپرستی کرده، در تحویل دفترهای مالیِ محاسبات، چرا همه را یکجا، با دلی شکسته و چشمی اشکبار، دوستی تقدیم می‌کند به آقای امام جمعه؟ و آقای امام جمعه که تا اینجا یک بار هم اسمی ازش در میان نبود اصلاً اینجا چه می‌کند؟

از باریِ بخت، چاپِ پیشینَ‌ش در «سه قطره خون» (چاپ ۱۳۱۱) به دستم رسید و داش‌آکُل را بارِ دوّمی خواندم. پرسشَ‌م بیجا نبود.

از خودم پرسیدم یعنی آقای امام جمعه با رفتن داش‌آکُل جای او را در این خانه می‌گیرد؟ یا از آغاز در این خانه بوده بی‌خبرِ او؟ و بعدها ـ خیلی بعد ـ از خودم پرسیدم بازرگانِ خوشنامی که بی‌شک به رسمِ زمان، پَروَده و مایه‌ی دستِ حضرت آقایی بوده، چطور و از ترسِ چه کسی یا چه کسانی زن و فرزندش را ناگهان در لحظه‌ی ترک جهان نه به او، که می‌سپرد به لوتیِ قدّاره‌بَندِ آسمان‌جُلی؟

پرسشَ‌م به هیچ پاسخی نرسیده، بعدی‌ها یکی‌یکی از راه آمدند! داش‌آکُل که همه‌ی گیر وگِره‌های وصیّت را دو روزه باز می‌کند و دشواری‌ها را به حلّ و فصل و سرانجام می‌رساند، تا هفت سال بعد که زمانِ داستان است، در این خانه چه می‌کند وقتی نظم برقرار شده و به حضورش احتیاجی نیست؟

از خودم پرسیدم در زمانه‌یی که ـ درست یا غلط ـ دختران هَمسالِ مرجان نُه ساله به شوهرَند، چرا در این هفت سال هیچ خواستگاری [خویش و آشنا و همسایه] مرجان را در نمی‌زند؟ و چه اجباری است که مرجان بدان جوانی با مردی ده سال پیرتر و زشت‌تر از داش‌آکُل عروسی کند؟ و آیا مرجان را در همه‌ی شیراز یک خواهان نبود؟ آیا آقای امام جمعه در اینهمه نقشی دارد؟ یا مرجان و مادرِ بی‌نامَ‌ش و آقای امام جمعه نشانه‌های معنای دیگری هستند؟
و پرسش‌هایی که شاید نیاز نباشد این‌جا یکی‌یکی بشمارم!

«داش‌آکُل به گُفته‌ی مرجان» جوابی است به پرسش‌هایم ـ به همه‌ی آنها!
خیال می‌کنم «داش‌آکُل» نوشت‌ی هدایت، با همه‌ی سادگی، رازِ سربسته‌یی‌ست که نویسنده از بدِ زمان، دریافتن و پرده برداشتن از آن را به زمانِ ما واگذاشته! مَسکوت گذاشتنِ هفت سال زندگی، و غلط‌نمایی‌های عمدی‌اش دعوتِ ماست به کشفِ متنِ بی‌پرده‌تری که وی می‌خواسته در فضای بازتری ـ شاید دور از وطن ـ بنویسد!

«داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان» کوششی برای کشفِ آن متنِ آشکارتری‌ست که او فرصتِ نوشتَن‌ش را نیافت؛ و پیشکش است به وی ـ آن روحِ در قفس: صادق هدایت!
حوادث ناخوشایند چندی از همه‌گونه، چهار سال اجرای همگانیِ «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان» را عقب انداخت؛ و من با سپاسگزاری از مرکز مطالعاتِ ایرانشناسیِ دانشگاه استنفورد که هرگز از پشتیبانیِ این تجربه‌ی نمایشی پا پس نکشید تا اکنون که بخشِ یکمِ آن بر صحنه می‌رود، بار دیگر سپاسِ خود را از مدیّریتِ این مرکز، دکتر عباس میلانی نثارِ وی می‌کنم!
@babakgha

«یادداشت بهرام بیضائی»

بابک غفوری آذر



رضا رسايی ؛ قربانی ديگري از جنبش اعتراضی زن زندگی آزادی

برای ارسال پاسخ به اين مورد بايد وارد شويد
برای استفاده از تالار گفتمان بايد عضو شويد

ارسال جوابيه  ارسال موضوع جديد


 
جستجو
جستجوی فيلم، کارگردان، بازيگر..:

fa en


سايت های سينمايی!
 

Find a birthday!


پيوندها
 
مجله ۲۴
آدم برفی ها
دیتابیس فارسی فیلم های سینمایی
کافه سينما
سينمای ما
سينمای آزاد
 

اخبار روز ايران

[ Yahoo! News Search ]

Search Yahoo! here
 
 [ Yahoo! ]



options