نگاهی به فیلم «کیک محبوب من» |
فرستنده فرامرز در تاريخ
02 نوامبر 2024 ساعت 2:50 بعدازظهر
محل اقامت: Iran تاريخ عضويت: 22 سپتامبر 2024 تعداد ارساليها:
۶۱
مشخصات جستجو
نقل قول
|
نگاهي به فيلم «کيک محبوب من»
شهرگان | 5
آبان
1403
آيشا اورامان
زماني که چشمها بيداد ميکنند
اين روزها جهان سيمايي ديگر از سينماي ايران ميبيند که تا چند سال پيش تصورش هم سخت به نظر ميرسيد. براي مثال همين
فيلم تازهي بهتاش صناعيها و مريم مقدم، تصويري از لحظات خصوصي زن و مردي پير که شبي را عاشقانه با هم سپري ميکنند،
بدون آنکه هم را بشناسند، يا حدس بزنند چه چيزي در اين شب رويايي انتظارشان را ميکشد. ساختار فيلم تا دو سوم ابتدايي، به
فيلمهاي ياساجيرو اوزو ميماند. با همان قاببنديها و سکون دوربين، و انتظاري در روزمرگي و ملالي که ميگذرد، و گويي بخشي
از زندگي آدمها شده. با اين تفاوت که، اينجا مبارزهاي پنهان هم عليه محدوديتي که حکومت راه انداخته در جريان است. در پارکي
دختران جوان را براي نداشتن حجاب ميگيرند، و زن پير قصه اعتراض ميکند و توسط مأمور خشن تهديد هم مي شود اما پا پس
نميکشد. در رستوراني، از تحصن احتمالي بازنشستگان حرف زده ميشود. اين همه در زير لايهي به ظاهر آرام شهر، شهري که
مفهوم عشق در آن کشته شده، و براي پيدا کردن محبوب، مانند مهين شخصيت اصلي قصه، بايد کفش و کلاه پوشيد و از خانه بيرون
زد.
اين رويهي ظاهري فيلم است. بُعد ديگر در سکوتي است که در فضاسازي فيلم ديده ميشود، و بر حسب اتفاق همين صحنههاي
تنهايي شخصيت اصلي در خانهاي دردشت و خالي از آدمي، و نوع قاببنديها است، که سينماي اوزو را به ياد مياورد. اينجا اما
چيز ديگري هم در کار است، که اين کار را متفاوت ميکند. بازي چشمها در صحنهي نشستن مهين در ماشين فرامرز، رانندهي
بازنشستهي ارتش، را به ياد بياوريد. سکوت است و حرفهاي معمولي، اما چشمها بيداد ميکنند. چشمها شوري از عشق و تمنا و
سالها عقدهي فروخورده را فرياد ميزنند.
خاصه آنکه ما مهين را از نيمرُخ، و از صندلي عقب نظاره ميکنيم. گونهاي بُهت از رابطهاي که زن آغازش ميکند، و هيجان از
تابويي چند دههاي که دارد پيش چشمانمان شکسته ميشود.َ همزمان با پياده شدن مرد از ماشين، براي خريد دارو از داروخانه و
شروع باران، که در ريزش اولين قطراتش اشکي از سر شوق را تداعي ميکند، حسي از غم نيز وارد داستان ميشود. توجه کنيد
اين
همه با فضاسازي داستاني بوجود آمده. صميميتي که تصنعي و با نشان دادن فقر و تظلم خواهي نيست. پردهبرداري از اولين تماس
سادهي جسماني است، که اين اندازه شوق و کنجکاوي آميخته به اميد ايجاد ميکند.
اولين حسها، به معجزه ميمانند. به کشف جهان شبيه است. تماشاي دنيا، وقتي اولين بار با آن ارتباط گرفتيم. نوعي حس کودکانه و
رستاخيز پيرانهسرانه، که چون آميخته به تابوشکني است، اين اندازه حسهاي متناقض و اميدوارانه در ما بوجود مياورد. از لحظهي
ورود مرد به خانهي مهين، فيلم به يک رقص شبيه ميشود. دنياي اطراف جان ميگيرد. چراغهاي باغچهي پشت خانه درست ميشود،
و روشنايي به اين خانه ماتمزده برميگردد.
فيلم در اين لحظات به هايکوهاي ژاپني ميماند. ساده و مختصر، و با ايجاز و با اشاره به طبيعت، قصهاي را ميگويد. اگر البته
قصهاي هم وجود داشته باشد. بيشتر حسي است از سر درد و نياز. نوعي نجواي عاشقانه، که بيپروا و شجاعانه تصوير ميشود.
صحنهاي قبلتر، زنگ در آپارتمان به صدا در آمده. زني فضول، از آنها که شوهرش جزء آدمهاي مهاجم آن بيرون است، آمده به
سرککشي، که صداي مرد شنيده.
مهين به او ميگويد، که اين در قفل است، و کليدش را هم گم کرده، و ديگر باز نمي شود، و اگر کسي کارش دارد از در پشتي، که
زماني در اصلي ورود به خانه بود سراغش بيايد. خيلي ساده عوض شدن جامعه را در اين مکالهي ساده ميتوان ديد. ديگر نميشود
به خانههاي مردم سرک کشيد، و خلوتشان به هم زد. اين شروع تغيير است. چيزي که هر جامعهي پويايي بعد مدتي خمودگي به آن
پا ميگذارد.
صحنهي معاشرت مهين و فرامرز را کنار هم به ياد بياوريد، که آميخته به دلشوره هم هست. هر چيزي که به تصور درآيد، در اين
صحنهي شبانه ميگذرد، اما فيلم از تعادل خارج نميشود. همه چيز در دايرهاي از بيم و اميد و دلشوره باقي ميماند. نوعي حسِ
خستگي بعد گذر سالها، و فرسودگيِ ممنوعيتي که ديگر رمقي براي شخصيتهاي داستان نگذاشته تا خودشان را آنطور که در
گذشته بودند تصور کنند. صحنهي زيبا و مرکزي رقص دو نفرهي مرد و زن، در حالي که دوربين نيز در حرکتي دايرهوار آن دو را
دنبال ميکند، گويي دوربين نيز در اين شادي شريک ميشود، نوعي بازگشت به خاطرات شيرين گذشته است. از ضبط خانه،
موسيقي قديمي پخش ميشود. جادويي در کار است، که همه چيز اين بازگشت به عقب را با نوعي جشن و سِرور شبانه همراه کند.
عصيان بر همهي آنچه اين رو به بند کشيده. شادي لحظهاي آزادي.
صحنهي ولو شدن زوج عاشق زير دوش آن هم با لباس، بازگشت به زمان حال را تداعي ميکند. دوربين باز ساکن ميماند. در قابي
ثابت، اين دو را باز همان پيرمرد و پيرزن خستهي روزهاي تنهايي ميبينيم. با اين تفاوت که چيزي را بدست آوردهاند که از
يادنرفتني
است.
با مرگ فرامرز که به خواب ميماند، فرامرز خيلي ساده روي تخت دراز کشيده و بلند نميشود، داستان وارد بُعد ترسناکش ميشود.
چيزي که هر روزه تجربهاش ميکنيم. اميدي پيدا ميکنيم. با آن دلخوشيم. به يکباره از دستش ميدهيم، و پريشان ميشوم. به حال
مردم ايران ميماند. چيزي که هدف از ساخت فيلم هم رساندن چنين حسي از زندگي دوگانه ي ملتي در بند بوده. در صحنهاي
معرکه، در تلاش براي به هوش آوردن فرامرز توسط مهين، و گرفتن تلفن اورژانس توسط مهين که نيمهکاره رها ميشود. دوربين حرکت
دايرهوار ديگري ميآغازد. رقصِ مرگ دور خانهي نيمه تاريک که به دخمهاي فراموش شده ميماند، و ثابت ماندن در آستانهي اتاقي
که
مهين در تلاش براي احياي فرامرز است.
اين صحنه، ما را به ياد سکانس مشابهي در اوگتسومونوگاتاري کنجي ميزوگوشي (1953) و کوايدان ماساکي کوباياشي
(1964)
مياندازد. زماني که شخصيت مرد آن فيلمها براي ديدار با همسر، پس از سالها به خانه بازگشته، و شبي را با محبوبش ميگذراند،
و با دميدن صبح ميفهمد که با شبح زن ديدار داشته. چنين درونمايهاي از بهت و حيرت و وحشت و حس و حالي تراژيکوار در
صحنهي انتهايي کيک محبوب من نيز هست. خاصه که دوربين نيز به ياري فضاسازي آمده. در اوگتسومونوگاتري ميزوگوشي با يک
پَن سادهي دوربين، اين خلأ و جابجايي زماني هولناک را متوجه ميشويم، و در کوايدان با حرکت نامتعادل دوربين و صداسازي هول
انگيز باند صوتي غنياش، که از ويراني و پوسيدگي خانه حکايت دارد، اين شوک به ما منتقل شده.
به ياد بياوريم آخرين نماي فيلم، نمايي مديوم شات از پشت سر مهين نشسته است؛ خيره به گور محبوب، در باغي که زندگي از آن
رخت بربسته. مهين پشت به ما نشسته. انگار ديگر چيزي براي گفتن ندارد. در خاموشي عميق فرو رفته. بيش از هر زماني در
گذشتهاي که ديگر نمي بينيم غرق شده. دوربين حرمت اين تنهايي را نگه داشته، و به تاريکي برش ميزند.
نگاهي به فيلم «کيک محبوب من»
جمهوری اسلامی بايد برود به زباله دان تاريخ!
|
|
برای ارسال پاسخ به اين مورد بايد
وارد شويد
برای استفاده از تالار گفتمان بايد عضو شويد
|
|
|
|
جستجو
|
|