مرگاخُشکی دگراندیشی دیگر؛ در مرگ مشکوک کیومرث پوراحمد
ایران وایر ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ بلاگ میهمان خواندن در ۷ دقیقه
«باربد گلشیری»، هنرمند و فرزند «هوشنگ گلشیری» در یادداشتی که در اختیار «ایرانوایر» قرار داده، با اشاره به قتلهای زنجیرهای روشنفکران و دگراندیشان، ابهاماتی را درباره مرگ «کیومرث پوراحمد»، کارگردان صاحبنام ایرانی مطرح کرده و خواستار پرسشگری درباره مرگ او شده است. علت مرگ پوراحمد، خودکشی به روش حلقآویز کردن اعلام شد.
متن کامل یادداشت باربد گلشیری را در زیر میخوانید:
کنون سری به هر داری شکستهگردنی دارد
که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند
چه پای در هوا مانده، چه لال و بیصدا مانده
معطلاند این سرها که دفتری سخن بودند
سیمین بهبهانی
هر آنچه خود را آشکار میکند، چیزی را نیز پنهان میکند. آنگونه که مطبوعات وابسته به نیروهای سرکوب از مرگ زندهیاد کیومرث پوراحمد نوشتهاند، خبر از مرگی مشکوک میدهد. نمونه مثالی آن، روزنامه «وطن امروز»، وابسته به سپاه پاسداران [انقلاب اسلامی] است که به جای ذکر مواضع عمیقاً انتقادی پوراحمد از وضع موجود، سانسور نظاممند رژیم، تحریم جشنواره حکومتی «فجر» و الخ، مینویسد: «در چند سال اخیر نسبت به دهههای قبل کمکارتر و گوشهنشین شده و آثار ضعیفی نیز ساخته بود.»
پوراحمد زاهد نبود که گوشهنشین شده باشد، بل دیگر سانسور و اختناق را برنمیتابید؛ تا آنجا که با نام مستعار نوشت تا دیگر در راهروهای منحوس ارشاد[وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی] نپوسد، چنانکه بسیاری روشنفکران و هنرمندان و نویسندگان عمر ارزشمند خویش را مصروف نبرد بر سر این یا آن کلمه، این یا آن تصویر و نقشمایه کردند، بی آن که کسی با دیدن و خواندن آثار آنها، از دیوار کسی بالا رفته یا خود را به دیگری تحمیل کرده باشد، در حالی که حکومت تجاوز را در زندانها و جنایت را در کوچهها و خانهها و میدانها حلال و حتی واجب میدانست.
پوراحمد روز ۱۹ آبان ۱۳۹۸ گفته بود: «اول فیلم، بعد بقیه زندگی.»
او آشکارا باور داشت که دیگر نمیشود فیلم ساخت و به شدت شرایط بد شده است. از همه تلختر و دردناکتر این که معتقد بود: «حاکمیت آرزو میکند که ما منقرض شویم، سکته کنیم و بمیریم.»
ما میدانیم که اتوبوس ارمنستان قرار بود چنین آرزویی را برآورده کند و پوراحمد گفته بود: «جوانها هم اگر ذرهای مستقل باشند، حاکمیت دوست دارد آنها هم تصادف کنند و بمیرند!»
این روزها بسیار جوانها را کشتند و گفتند از بلندی افتادهاند. کم هم نبوده است از این دست تصادفها. «احمد تفضلی» را به حیلت کذب تصادف حذف کردند. علت مرگ «شمسالدین امیرعلایی»، وزیر مصدق نیز که مانند پوراحمد ولایتفقیه را نقد کرده بود، تصادف اعلام شد اما دلیل حقیقی مرگ، تزریق بود؛ مانند «مجید شریف» و «احمد میرعلایی».
پوراحمد وضع امروز ما را حتی بدتر از دهه سیاه ۶۰ میدانست. روز ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، در مراسم ختم «علی معلم» به تصریح میگوید: «این نظام ذاتاً با هنر دشمنی و خصومت دارد. عیانتر از این چه میتوانست بگوید که حاکمیت اصلا ذرهای تفکر را برنمیتابد و جز هنر بیخاصیت طلب نمیکند؟ در توصیف همین حاکمیت، پوراحمد گفته بود که دستهای پنهانی در کار هستند تا محیط زیست ایران را از بین ببرند؛ همان دستهایی که فعالان محیط زیست را زندانی و ایران را خشک کردهاند و مغز را خشک میخواهند و مرگاخُشکی همه ما را آرزو میکنند.
در رمان «همه ما شریک جرم هستیم» که پوراحمد با نام مستعار «حمید حامد» نوشت و نشر «مهری» در لندن آن را منتشر کرد، هر آنچه هرگز از زیر تیغ منحوس ارشاد نمیگذرد، آمده است از تنانگی و عشق و کام گرفتن تا می و موسیقی و دشمنی «روحالله خمینی» و ــ به قول خود اوــ «آخوندها» با دادن حق رأی به زنان.
پوراحمد در کتابش، آنجا که به انقلاب ۱۳۵۷ میپردازد، با «بوی گل و سوسن و یاسمن آید، دیو چو بیرون رود فرشته درآید» آغاز میکند و به آن «فرشته» -روحالله خمینی- میپردازد و نیز به شریعتیِ ایدئولوگ که راه را بر اسلام برساخته خودش باز کرده بود. «عمو یاور» داستان زنهار میدهد: «حالا میبینین که این فرشته چه دیکتاتوریِ خونینی راه میندازه.» و از ترویج خرافات میگوید و دستبوسی و اعدامها بر پشتبام مدرسه رفاه تا کشتار توسط [صادق] «خلخالی» -آن «آدم مجنون تشنه خون». پوراحمد دادخواه آن اعدامیان بود.
یاورِ داستان به یادمان میآورد مرگهایی را که گردن رژیم شاه انداختند، از جمله مرگ خود [علی] «شریعتی» در لندن،. ما نیاز نداریم [غلامرضا] «تختی» دیگری، «صمد» [بهرنگی] دیگری، شریعتی دیگری بسازیم، زیرا جمهوری اسلامی آنقدر دگراندیش و مخالف کشته است که پوراحمد هم اگر از ایشان باشد، ستارهای میشود در کهکشان دگراندیشان مقتول. ما میدانیم که جمهوری اسلامی [علیاکبر]«سعیدی سیرجانی» و احمد میرعلایی را به قتل رساند و علت مرگ را نخست ــ درست مانند مرگ پوراحمد ــ ایست قلبی اعلام کرد. ما میدانیم «محمد مختاری» و «محمدجعفر پوینده» را خفه کردند. و نیز میدانیم زندهیاد پوینده را پس از خفه کردن، به دار هم آویختند تا از مرگ او دوچندان اطمینان حاصل کنند. ما میدانیم چه کسانی مسوول به دار کشیدن یا حتی خودکشی «کاووس سیدامامی» در زندان جمهوری اسلامی هستند. معنا و ارتباط اختناق و سانسور با ستاندن جان نیز بر ما روشن است. به قول زندهیاد مختاری در کتاب «بیخوابی، وزن دنیا»، «انتشارات توس»:
صدا که میشکندحرف که چرک میکند جملهها که نقطهچین میشوند پیری یا بچهای که خود را میکُشد تازه معنا روشن میشود
ما میدانیم که «حمید حاجیزاده» را به همراه «کارون»، کودک ۹ سالهاش و نیز «فروهر»ها را کاردآجین کردند و میدانیم چون عملیات مثله کردن زندهیادان «داریوش» و «پروانه» شبانگاه بود، اضافه حقوق نیز گرفتند. میدانیم ماموران برونمرزی آنها، به قول سعید امامی، «فرنگیکاران»، با «فریدون فرخزاد»، «شاپور بختیار»، «عبدالرحمان برومند» و دیگران چه کردند. و هم میدانیم که تمام این پروندهها همچنان در نزد افکار عمومی و جامعه مدنی و نیز در پیشگاه دادخواهان گشودهاند، زیرا کیست که امروز به بیدادگاهها و قوه قضاییه غیرمستقل جمهوری اسلامی برای رسیدگی به قتلی حکومتی امید ببندد؟ و کیست که نداند فهرست مقتولان سیاسی چنان بلند است که هر چه نام ببریم، باز کسانی از قلم میافتند؟ و کدام دادخواه است که سنگنبشت سعید امامی را از یاد برده باشد؟
«خدمتگزار صدّیق اسلام، شهید حاج سعید امامی.»
مرگاخُشکی دگراندیشی دیگر؛ در مرگ مشکوک کیومرث پوراحمد
قصد ما فقط روشن شدن حقیقت و پایان اختناق است. تردیدها درباره وصیتنامه پوراحمد فراوان است؛ این که به خط خود او است یا نه و آیا نثر و قلم خود او است یا نه. ناشر او معتقد است هیچیک از آنِِ زندهیاد پوراحمد نیست.
ورای این همه، چهطور ممکن است کالبدی بر جاذبه زمین غلبه کند، دست راست شکسته یا تا شده به سمت بالا و پا گیر مانده به گوشهای و مرد خود حلقآویز؟ دیگر همه میدانیم جمودِ نعشی یا «مرگاخُشکی» چیست (اغلب ساخت این برابر را به «پورسینا» نسبت داده و گفتهاند در «رگشناسی» یا رساله «در نبض» او آمده است. رساله را خواندم اما این واژه را نیافتم. ) مرگاخشکی پوراحمد نشان از این دارد که او در جا و در زمان دیگری ــ چند ساعت پیش از به دار کشیده شدن ــ جان داده است.
ما انتشار تصویر کالبد به دار آویخته او را -خاصه در دورانی که هنرمندان بسیاری با جنبش مترقی «زن، زندگی، آزادی» همراه شدهاند ــ ارسال پیام میدانیم. «جخ امروز از مادر نزادهایم» که ندانیم جمهوری اسلامی چهگونه پیام میفرستد یا با دگراندیشان چه میکند؛ این بار با دگراندیشی که «گلبانو»ی داستانش زن است که جای «کدخدا» مینشیند و برابر مرتجعان موتورسوار دوترکه مسلح میایستد و «ماهجهان» او، معلمی که بیحجاب بچههای آبادی را درس میدهد و سرکوبگران را به دلیل «نعلینلیسی» تقبیح میکند؛ یعنی آنهایی را که آمدهاند تا به قول خودشان «بیرق اسلام» را بالا ببرند.
حال پرسش این است که آیا مواضع و آثار پوراحمد موجب شدهاند حکمی یا فتوایی بر او جاری کنند یا نه؟ هر چه باشد، این مرگ را کار همان دستانی میدانیم که جملهها را نقطهچین میکنند، دگراندیشان را ممنوعالخروج میکنند، ممنوعالمعامله میکنند، فهرست اسامی ضاله فراهم میکنند، ممنوعالکار میکنند، سانسور میکنند و به عنوان «عنصر نامطلوب»، حذف یا خانهنشین میکنند. از یاد نمیبریم که نام دستگاه قاتل «ژینا (مهسا) امینی» و دستگاه سانسور، هر دو «ارشاد» است.
در پایان، پوراحمد در رمانش چون بسیاری دیگر نویسندگان، دستی در قول معروف «مارتین نیمولر» برده و کلمه «دادخواهی» را به آن افزوده بود:
«پشت بندش ماهجهان شعر مارتین نیمولر باز میگفت که اول سراغ کمونیستها آمدند. سکوت کردم چون کمونیست نبودم. بعد سراغ سوسیالیستها آمدند. سکوت کردم چون سوسیالیست نبودم. بعد سراغ یهودیها آمدند. سکوت کردم چون یهودی نبودم. سراغ خودم که آمدند، دیگر کسی نمانده بود که به دادخواهی برآید.»
ما نیز بر پرونده زندهیاد کیومرث پوراحمد دادخواهی را میافزاییم و عهد میبندیم که پرونده مرگ او در نزد افکار عمومی و دگراندیشان گشوده خواهد ماند.
تکمله:
این متن از زبان «ما» نوشته شده است. هر که با آن موافق است، میتواند آن را به اشتراک بگذارد و به این «ما»، به این جمع دادخواه، بپیوندد.
باربد گلشیری، تبعید، ششم اردیبهشت ۱۴۰۲
#عرفان_رضايي از کشتهشدگان اعتراضات آمل
|