گُلی خانمِ ترقی در خانهی سالمندان تنهاست...
وقتی نهال تجدد عزیز سالِ گذشته این خبر را به من داد جملهای که همیشه میگفت در ذهنام پیچید «همیشه تنها گذاشته شدم»... انگار سرنوشت این نویسندهی بزرگ انزواهایی بوده که بر او تحمیل شده. تنهایی بینِ اکثریت مارکسیست در زمانِ شروعِ نوشتن، تنهایی بعدِ مرگِ پدر، تنهایی بعدِ مصادرهی اموال اجدادیاش بعد بهمن ۵۷، تنهایی در پاریس غمزده با دو فرزند کوچک که «به دندان میگرفتمشان». و حالا تنهایی اجباری که به تصمیم فرزند ارشدش گرفته شده در یک خانهی سالمندان نهچندان سطحِ بالا در فرانسه. اول بار او را در سالِ ۱۳۸۰ دیدم و بیست سال این دیدارها مرهم جانام بود و گفتوگوها چراغ. زنی پرجوش، شاد، بینهایت بادانش و عاشقِ ایران. عاشقِ ایرانی که مجبور به مهاجرت از آن شدهبود. آدمها «پیر» و «کمتوان» میشوند. این رسم روزگار است اما بردن گلی ترقی به این مرکز در سکوت یکطرف و « بغضی» که دارد طرفِ دیگر. گفتند روزهی سکوت گرفته و فقط به جایی نگاه میکند. به «خاطرههای پراکنده» هیجان او را به یاد میآورم وقتی از «جوانی»اش با داریوش مهرجویی و هژیر داریوش (که با او ازدواج کرد) میگفت. از شور آنها برای خلق سینمایی ضد جریان، از تلاششان برای ایستادن مقابل ابتذال و چشمهایاش شادتر میشد. در داستان «درخت گلابی» که در دههی هفتاد داریوش مهرجویی از آن شاهکاری تصویری ساخت صحنهای وجود دارد که قهرمان با درخت یکی میشود. انگار جان خود را به درختی که لج کرده، سکوت کرده و نمیخواهد بار دهد هبه میکند. ترقی در چنین وضعیتی انگار همان درختِ دلخور، غمگین و پرشکوهی شده که تنهایاش گذاشتهاند. راوی حافظه و خاطره و فقدان در غربتِ محض تنها گذاشته شده و کاش کاری از دست ما بر آید تا او به «ایران» به «باغ» بازگردد. که در جهان او وطن همان باغیست که میشود در خنکایاش نفس کشید حتا همین وطن که در تهدید انواعِ دشمنان قرار دارد چیزی ست که ترقی از آن عاشقانه روایت میکرد. در آثار او مفهوم «بازگشت» ویژه و متواتر است. بازگشت به خانه، به کودکی، به وطن، به لمسهای عاشقانه و حتا مرگ. و چنین است که «بازگشت» برای او عین زندهگیست. او بین دیوارهای آن خانه هنوز از قتل رفیق سالیاناش داریوش مهرجویی خبر ندارد، سرزدن به او دشوار است ولی بزرگبانوی ادبیات ما باید «بازگردد». زنی که عاشق آن قصهی موزون « دریاپری کاکل زری»اش است. و همیشه بلند میخواند این تکه را «دیر اومدی، مُرد پری». او را میبینم که در تنهایی اجباریاش به «اناربانو» فکر میکند که پسراناش او را گم کردند..
.از کانال تلگرام @sorkhesiah
گُلی خانمِ ترقی در خانهی سالمندان تنهاست
|