Welcome to Online Film Home
Home :: Film News :: Find a Birthday :: Dark version :: Persian Weblog :: Forum :: Contact
  تالار گفتمان بحث آزاد تالار گفتمان بحث آزاد

 خوش آمديد مهمان                                 عضو شويد  وارد شويد جستجو  فهرست اعضای تالار

  تالار
  فلسفه‌ و هنر

نسخه مناسب چاپ ارسال ج1608;ابيه  ارسال موضوع جديد

موضوع شفیعی کدکنی، غوک‌نامه: دم از زلال خضر زنید و مسلّم است .. کز این لجن‌کده‌ست همه نان و آبتان
فرستنده Nika_Shakarami در تاريخ 14 اکتبر 2022 ساعت 9:38 قبل ازظهر  
محل اقامت: Kazakhstan   تاريخ عضويت: 20 مارس 2022   تعداد ارساليها: ۴۸   مشاهده ی مشخصات Nika_Shakarami مشخصات  جستجوی ارساليهای ديگر Nika_Shakaramiجستجو نقل قول ارسالی Nika_Shakaramiنقل قول

قصیده‌ی «غوک‌نامه»


احسان راستان

قصیده‌ی «غوک‌نامه»، سروده‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی، که به استقبالِ قصیده‌ای به همین نام از محمدتقی بهار (با مطلعِ «بس کن از این مکابره، ای غوکِ ژاژخا ...») رفته است، از دیدِ من، در آینده بسی بیش از امروز قدر خواهد دید.



چنان‌که قصیده‌ی سیف فرغانی (با مطلعِ «هم مرگ بر جهانِ شما نیز بگذرد ...»)، هفتصد سال پس از درگذشتِ شاعر، در روزگارِ ما چنین نامدار شده است. در قصیده‌ی کدکنی، چون قصیده‌ی فرغانی، شاعر گویی از میانِ سیاهیِ بی‌روزنی سر برمی‌کشد و چشم در چشمِ سیاه‌کاران می‌دوزد و سرنوشتِ محتوم‌شان را بی پرده‌پوشی بر آفتاب می‌افکند. او گویی بر فرازی ایستاده است که می‌تواند پیش و پسِ این سیاهی را ببیند و مژده دهد که روشنی خواهد دمید. از این رو ست که او، به گفته‌ی سعدی، دلیرانه سخن می‌گوید: «دلیر آمدی سعدیا در سخُن / چو تیغ‌ات به دست است، فتحی بکُن».

قصیده‌ی کدکنی بسیار متأخر است و نمی‌توان باور کرد که «فروردین ۱۳۴۹»، که در کتاب آمده، تاریخِ سرایشِ شعر باشد. نشانه‌های شعر آشکارا دلالت‌های امروزین دارند. روشن است که این تاریخ ترفندی بوده برای گذشتن از سدِ سانسور. به یاد آورید مهدی اخوان‌ثالث، یارِ غارِ شفیعی کدکنی، را که می‌گفت شعرِ «تسلّی و سلام» را به «پیرمحمد احمدآبادی» تقدیم کرده بود، و نه محمد مصدق، تا بگذارند بی‌مشکل چاپ شود. باری، آنان که باید اشاراتِ شعر را دریابند، درخواهند یافت.

[رسم‌الخط و علامت‌گذاریِ شعر همان است که در کتاب آمده، اما توضیحاتی که در پانوشت آمده از من است.]

غوک‌نامه

ای غوک‌ها که موج برآشفته خوابتان
و افکنده در تلاطمِ شطِّ شتابتان

خوش یافتید این خزۀ سبز را پناه
روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان

دم از زلال خضر زنید و مسلّم است
کز این لجن‌کده‌ست همه نان و آبتان

بی‌شرم‌تر ز جمع شمایان نیافرید
ایزد که آفرید برای عذابتان

کوتاه‌بین و تنگ‌نظر، گرچه چشم‌ها
از کاسه خانه جَسته برون چون حُبابتان

در خاک رنگِ خاکی و در سبزه سبزرنگ
رنگِ محیط بوده، هماره، مآبتان (۱)

از بیخِ گوش نعره‌زنانید و گوشِ خلق
کر شد ازین مکابرۀ بی‌حسابتان (۲)

یک شب نشد کز این همه بی‌داد بس کنید
وین سیم بگسلد ز چگور و ربابتان (۳)

تسبیحِ ایزد است به پندارِ عامیان
آن شومْ شیونِ چون نعیبِ غرابتان (۴)

هنگامِ قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ مُنکَری نبود اجتنابتان

بسیار ازین نفيرِ نفسگیرتان گذشت
کو افعی‌یی که نعره زند در جوابتان

داند جهان که در همۀ عمر بوده است
روزی ز بالِ پشّه و خونِ ذبابتان (۵)

جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه
کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان

تکرارِ یک ترانه و یک شومْ‌نوحه است
سر تا به سر تمامِ سطورِ کتابتان

چون است و چون که از دلِ گندابۀ قرون
ناگه گرفته است تبِ انقلابتان

وز ژاژِ ژنده، خنده به خورشید می‌زند (۶)
شمعِ تمامْ‌کاستۀ نیمتابتان

مانا گمان برید که ایزد به فضلِ خویش
کرده‌ست بهرِ فتح جهان انتخابتان

یا خود زمان و گردش افلاک کرده است
بر جملۀ ممالک مالکْ رقابتان (۷)

گر جمعِ «مادران به خطا»، نامتان نهیم
هرگز نکرده‌ایم خطا در خطابتان

نی اصلتان به قاعده، نی نسلتان درست
دانسته نیست سلسلۀ انتسابتان

جز این حقیقتی که یکی ابر جادُوِی
آورد و برفشاند بر این خاک و آبتان

پروردتان به نم‌نمِ بارانِ خویشتن
تا برگذشت حدِّ نصیب از نصابتان

این آبگیرِ گَند که آبشخورِ شماست
وین سان بُوَد به کامِ ایاب و ذهابتان (۸)

سیلی دمنده بود ز کهسارِ خشمِ خلق
کاین‌گونه گشته بسترِ آرام و خوابتان

تسبیح‌تان دعای بقایِ لجن‌کده است
بادا که این دعا نشود مستجابتان

ای مشتِ چنگلوکِ زمینگیر پشّه‌خوار (۹)
شرم‌آور است دعویِ اوجِ عقابتان

گاهی درونِ خشکی و گاهی درونِ آب
تا چند ازین دو زیستنِ کامیابتان؟

چون صبح روشن است که خواهد ز دست رفت
فردا، عنانِ دولتِ پا در رکابتان

چندان که آفتابِ تموزی شود پدید
این جُلبکانِ سبز نگردد حجابتان

این آبگیر عرصۀ این جنگ و دار و گیر
گردد بخار و سر دهد اندر سرابتان

و آنگاه، دیوْبادِ دمانی رسد ز راه (۱۰)
بِپْراکَنَد به هر طرفی با شتابتان

وز یالِ دیوْباد درافتید و در زمان
بینم خموش و خسته و خُرد و خرابتان

وین غوكجامه‌های چو دستارِ تازیان
یک یک شود به گردنِ نازک طنابتان

وان مار را گمارَد ایزد که بِشْکَرَد (۱۱)
آسودگی‌طلبْ تنِ خوش خورد و خوابتان

وز چشمِ مار رو به خموشی نهید و مار
باری درین مُجاوَبه سازد مُجابتان. (۱۲)

نک خوابتان به پهنۀ مردابِ نیمشب
خوش باد تا سحر بدمد آفتابتان

با این همه گزند که دیدیم دلخوشیم
تا بو که خلق در نگَرَد بی‌نقابتان.

محمدرضا شفیعی کدکنی
دفترِ «زیرِ همین آسمان و روی همین خاک»، مجموعۀ «طفلی به نامِ شادی»، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول: ۱۳۹۹، صص ۷۰ تا ۷۵
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) مآب: سمت و سوی
(۲) مُکابَره: ستیزه
(۳) چُگور و رَباب: سازهایی زهی
(۴) نَعیبِ غُراب: غارغارِ زاغ
(۵) ذُباب: مگس
(۶) ژاژِ ژنده: سخنِ یاوه‌ی شگرف
(۷) مالِک‌رِقاب: مِهتر، سروَر
(۸) ایاب و ذَهاب: آمد و شد
(۹) چَنگَلوک: کژ و کوژ
(۱۰) دَمان: دمنده و خروشنده
(۱۱) شِکَردَن: شکار کردن، کُشتن
(۱۲) مُجاوَبه: پاسخ گفتن، گفت‌وگو

احسان راستان



Nika Javedan

برای ارسال پاسخ به اين مورد بايد وارد شويد
برای استفاده از تالار گفتمان بايد عضو شويد

ارسال جوابيه  ارسال موضوع جديد


 
جستجو
جستجوی فيلم، کارگردان، بازيگر..:

fa en


سايت های سينمايی!
 

Find a birthday!


پيوندها
 
مجله ۲۴
آدم برفی ها
دیتابیس فارسی فیلم های سینمایی
کافه سينما
سينمای ما
سينمای آزاد
 

اخبار روز ايران

[ Yahoo! News Search ]

Search Yahoo! here
 
 [ Yahoo! ]



options