کمدیتراژدی گاندیهای وطنی آرمان امیری
October 25, 2022
به جای مقدمه: تکرار کلیدواژهی خشونتپرهیزی، یکی از جذابترین کلیشههای فرهنگ سیاسی ایرانیان طی ربع قرن گذشته بوده است. به ویژه انقلابیونی که خودشان در سال ۵۷ برای نظرات مرحوم گاندی تره هم خرد نمیکردند، در دوران جدالهای درون حکومتی خودشان به ناگاه علاقهی ویژهای به رهبر انقلاب هندوستان پیدا کردند. ظاهر امر میتوانست یک پندآموزی تاریخی قلمداد شود از فرجام شومی که انقلاب ۵۷ به دنبال داشت؛ به شرط آنکه اولا توافق کنیم فرجام انقلاب واقعا شوم بود! در ثانی دلیل این فرجام شوم را صرفا خشونتهای احتمالی در مسیر پیروزی انقلاب قلمداد کنیم.
فارغ از اینکه اغلب خشونتپرهیزان دهههای هفتاد و هشتاد، هواداران پر و پا قرص انقلاب ۵۷ بودند و هنوز هم هستند، وجه دوم آسیبشناسی انقلابشان هم به کلی محل تردید بود: هیچ نظریهپردازی تا کنون انقلاب ۵۷ ایران را در ردهی انقلابهای مسلحانه و در نتیجه خشونتبار طبقهبندی نکرده است. از این بابت، اگر انقلاب ۵۷ را یکی از کمخشونتترین انقلابهای تاریخ قلمداد کنیم چندان به خطا نرفتهایم. هرچند وجود برخی گروههای چریکی را نمیتوان انکار کرد، اما در نهایت و بر خلاف مواردی همچون انقلاب در کوبا، انقلاب اکتبر در روسیه یا انقلاب مائو در چین، انقلاب ایران نه یک مبارزهی مسلحانه همراه با جنگ داخلی، بلکه بیشتر یک خیزش مردمی بود. البته حکایت خشونتهای پس از انقلاب که به مراتب گستردهتر از خود انقلاب بود به کل داستان دیگری است.
از سوی دیگر، اساسا داعیهی بازتولید دیکتاتوری به دلیل خشونت در دل انقلاب یک گزارهی کاملا ابطال شده است. انقلاب فرانسه، که بیشک مهد زایش دموکراسی مدرن و الهامبخش اعلامیهی جهانی حقوق بشر است هرچه میتواند لقب بگیرد بجز یک حرکت «خشونتپرهیز»! جنبش استقلال آمریکا و بعدها جنگهای داخلی بر سر لغو بردهداری هم اگر به مراتب خشنتر و خونبارتر از انقلاب فرانسه نبودند، دستکمی هم از آن نداشتند. آیا لازم است یادآوری کنیم که در همان هندوستان که به ظاهر مهد زایش جنبش خشونتپرهیز بود، همزمان با جناب گاندی چند گروه مسلحانه مشغول فعالیت بودند تا آمار نهایی کشته شدگان از مرز ۱۰ میلیون نفر تجاوز کند؟
موضوع این یادداشت، مقایسهی نتایج انواع انقلابها نیست، بلکه تنها میخواهد با نگاهی مختصر به ضرورتهای یک جنبش خشونتپرهیز، تلنگری به گاندیهای خودخواندهی وطنی بزند تا ببینیم ما دقیقا با چه چیز مواجه هستیم!
پیشینهی سنت و مذهب تعبیر «ساتیاگراها» در واقع ابداعی از جانب خود گاندی بود؛ نامی که برای شیوهی مبارزاتی خودش انتخاب کرد؛ اما این ابداع واژه بدون پشتوانهی یک سنت فکری و تاریخی امکان فهم یا پذیرش عمومی نداشت. تنها جامعهای توانایی برقراری ارتباط با چنین ایدهای را داشت که قرنها با اندیشههایی چون هندوئیسم و بودیسم رشد کرده باشد و فلسفهی هماهنگی با طبیعت و دوری از خشونت را با پوست و گوشت و استخوانش لمس کرده باشد. بخش بزرگی از مردم هندوستان، تحت تاثیر این سنتهای آیینی گیاهخوار هستند تا حتی دستشان به خون حیوانات نیز آلوده نشود؛ در دل چنین سنتی است که سخن گفتن از ضرورت حرمت انسان و پرهیز از خشونت هم یک خرق عادت شگفت به حساب نمیآمد و امکان پذیرش عمومی پیدا میکند.
همین ایده و اندیشه، وقتی به آمریکا رسید، از جانب یک کشیش مسیحی همچون مارتین لوتر کینگ مورد بازخوانی قرار گرفت که در سنت دینی خودش به روح بخشایشگر عیسی مسیح ارجاع داشت. لوترکینگ، میراثدار یک تاریخ مذهبی بود که در آن عیسی مسیح میگفت: «اگر کسی به گونهی راست شما سیلی زد، گونهی چپ خود را نیز نشانش بدهید». مسیح مورد ارجاع او، آن اسطورهای بود که از آسمان به زمین آمد، تا آنقدر زجر بکشد که گناهان بشر را پاک کند. وقتی پیامبر شما تا سر حد مصلوب شدن زجر میکشد اما بر هیچ کس (حتی دشمنان خود) خشم نمیگیرد و تنها طلب آمرزش میکند، عجیب نیست که کسی از شما دعوت کند در برابر چماق ماموران پلیس اندکی مدارا و تحمل پیشه کنید.
گاندیهای وطنی ما اما پیامبران شگفتانگیزی هستند. نه از این بابت که قصد دارند نسخهی خشونتپرهیز خود را بر بستری از سنت تاریخی بنا کنند که اسطورههایش شور شهادتطلبی عاشورایی دارند، بلکه بیشتر از آن جهت که حتی خودشان هم حاضر به رد و تکفیر این سنت تاریخی/مذهبی نیستند!
کمترین توقع از یک گاندی وطنی آن است که مثلا در نسبت با واقعهای همچون عاشورا تکلیف خودش را مشخص کند. آیا دست به شمشیر بردن امام شیعیان یک اقدام خشونتبار و در نتیجه محکوم بود؟ شیوهی حکمرانی امام اول که در کمتر از ۵ سال دستکم ۳ جنگ بزرگ با خود مسلمانان انجام داد چطور؟ و پیش از همهی اینها، شیوهی رسالت پیامبر اسلام و سپس حکمرانی او که سراسر آغشته به شمشیر است، نخستین گزارههایی هستند که خشونتپرهیزان وطنی باید مورد نقد قرار دهند تا بتوانند مدعی شوند فلسفهی ادعایشان از پشتوانهی نظری منسجمی برخوردار است.
البته، حتی اگر چنین نقدهایی هم صورت میگرفت، باز معلوم نبود که طغیان چند شخص علیه سنت چند هزار سالهی تاریخی و مذهبی یک جامعه چرا باید به عنوان الگوی عمل عمومی مردم به رسمیت شناخته شود، مگر اینکه این افراد دچار توهم «پیامبری» در عصر مدرن شده باشند. با این حال، ماجرا خیلی پیش از این نقدها به مضحکه بدل میشود وقتی به یاد بیاوریم این حضرات همچنان سر هر بزنگاهی از چنگ زدن به سنت اسلامی/شیعی خود کوتاهی نمیکنند! تصویر این رفتارهای متناقض را شاید بتوان در یک پلان از فیلمی کمدی به تصویر کشید که یک نفر با هوس خوردن «باقالی پلو با گردن» مشغول قصابی کردن یک گوسفند است؛ قهرمان داستان ما، با پیشبندی که خون بر آن شتک زده و دستهایی که تا آرنج سرخ شدهاند، در همان حال که لاشهی خونچکان را آویزان کرده و با ساتور تکهتکهاش میکند، (چیزی شبیه صحنهی ماندگاری در فیلم «حاجی واشنگتن») برای ناظر صحنه از ضرورت «پیوستگی با روح طبیعت» و اهمیت خشونتپرهیزی در آرامش روان سخن میگوید!
عملکرد عینی وجه دیگر مساله را باید در اصل هدف این بحث جستجو کرد! یعنی بحث بر سر خشونت یا خشونتپرهیزی، تنها زمانی معنا دارد که ما بر سر اصل ضرورت یک حرکت انقلابی توافق داشته باشیم. طبیعتا مضحک و بیمعنا است که دو حزب راست و چپ یک رژیم دموکراتیک در جریان رقابتهای انتخاباتی از هواداران خود دعوت به مبارزهی «بدون خشونت» کنند! پس عزیزانی که از مقدمهی «خشونتپرهیزی» به نتیجهی «ضرورت مشارکت در انتخابات» میرسند، اگر قصد شوخی و مزاح با مخاطب را نداشته باشند، به احتمال زیاد بیشتر نیازمند مراقبتهای دلسوزانهی و درمانی هستند تا گفتگوی نقادانه؛ اما در جریان یک خیزش یا انقلاب خشونتپرهیز هم دو ضرورت در عملکرد این افراد باید لحاظ شود:
نخست، نهادینه شدن و عینیت این روح خشونتپرهیزی در گفتار و کردار و رفتار فرد است. روح آرام گاندی را به خاطر بیاوریم که کاریزمای خیرهکنندهی خود را از نرمخویی شگفتانگیزش به دست آورده بود. آرامشی که به واقع از اعماق وجودش فوران میکرد و باعث میشد حتی بزرگترین دشمنان سیاسی او، همزمان شیفتهی شخصیت متین و دوستداشتنیاش شوند. این الگو را مقایسه کنید با گاندیهای خودخواندهی وطنی. (مثلا جدیدترین نسخهی جناب زیدآبادی که به تازگی پیامبری خود را رسما اعلام کردهاند) واژه به واژهی کلامشان پرخاشگری، صورتشان برافروخته، گفتارشان سرشار از کینه و نفرت و خشم و عملکرد روزانهشان چنگ کشیدن به سیمای عالم و آدم! این یکی تصویر، یادآور زنگی مستی است که تیغ بر کف و کف بر دهان، ژولیده موی و افروخته چهره، قمهاش را در هوا تکان میدهد و فریاد میزند: «خشونتپرهیزی من را فهمیدی یا حالیات کنم؟!»
مساله دوم که شاید در ابعاد عملگرایی بسیار مهمتر و حتی حیاتی باشد، رویهی اجرایی این خشونتپرهیزان است. فراموش نکردهایم که خشونتپرهیزی گاندی، شیوهی عملی حضور او برای راهاندازی راهپیماییهای بزرگ اعتراضی بود. یعنی او هیچ وقت معتقد نبود برای پرهیز از خشونت باید بنشینیم در خانه و برای بقیه معلم اخلاق شویم، بلکه هر روز که میتوانست مردم را به خیابان فرا میخواند تا برای سرنگونی دولت وقت دست به راهپیمایی بزنند. خشونتپرهیزان وطنی ما اما، در عین حال که بخشی از فعالیتهای صلحدوستانهشان را به تحقیر و تمسخر و سرزنش «مبارزان فضای مجازی» اختصاص میدهند، تا به حال حتی یک قدم اجرایی برای حرکت اعتراضی بر نداشتهاند.
بنده به شخصه نه از نظر تاریخی، نه از نظر سنتی، نه از منظر نقد فلسفهی سیاسی، هیچ باوری به فلسفهی خشونتپرهیزی ندارم. با این حال، بین خودم و تمامی خوانندگان این متن این عهد را قرار میدهم که هر وقت یکی از این گاندیهای وطنی اینقدر شهامت و صداقت به خرج داد که بگوید من فلان روز به خیابان میروم و برای پیروزی یک انقلاب خشونتپرهیز دست به راهپیمایی اعتراضی بدون خشونت میزنم، بنده تمامی باورهای خودم را به احترام این شرافت عملی کنار بگذارم و بروم و در کنار ایشان و با همان سنت خشونتپرهیزشان راه بروم. بیش از این هم گمان نمیکنم هیچ گونه نیازی به بحث و نقد بیحاصل وجود داشته باشد. تا زمانی که گاندیهای وطنی ما برای نمایش پایبندی عملیشان به مبارزهی بدون خشونت قدمی به خیابان نگذاشتهاند، حکم نظرات گرانبهایشان صرفا در سطح دستورالعملهای اجرایی مجریهای خوشخندهی صدا و سیما است که بنابر آخرین بخشنامههای امنیتی مردم را به دوستی و آرامش و اتحاد دعوت میکنند!
|