سالنهای خالیِ "قهرمان"، از آخرین نشانههای پایانِ یک دوران:
«دورانِ رخشان در میدان آزادی، و باران در ورزشگاه، و تاریخ به روایت بهنود، و سیاست به تحلیل قوچانی، و آمریکا به گزارش کلباسی، و «اصغر خیلی چاکریم»، و رپرتاژآگهی از پیشتولید تا اکران برای حاتمیکیا، و ویژهبرنامهٔ «آشتی ملی» در بیبیسی، و توییت اعتراضی برای ربنا و،.../ یادداشت یک منتقد سینما را بخوانید
کافه سینما
سالنهای خالیِ "قهرمان"، از آخرین نشانههای پایانِ یک دوران: «دورانِ رخشان، در میدان آزادی و باران، در ورزشگاه و تاریخ، به روایت بهنود و و سیاست، به تحلیل قوچانی و آمریکا، به گزارش کلباسی و «اصغر خیلی چاکریم» و رپرتاژآگهی از پیشتولید تا اکران برای حاتمیکیا و ویژهبرنامهٔ «آشتی ملی» در بیبیسی و توییت اعتراضی برای ربنا و... .
یادداشت پوریا ذوالفقاری منتقد سینما را در آوانتی بخوانید:
«دورانی به انتهای خود رسیده؛ دوران رمانتیکنویسیها و سوگسراییها بر عبای شکلاتی و غریبی حصر و و امیرکبیر دوران و چریک پیر و به عقب بر نمیگردیم و رخشان در میدان آزادی و باران در ورزشگاه و دوباره ایران و تاریخ به روایت بهنود و سیاست به تحلیل قوچانی و آمریکا به گزارش کلباسی و فریاد سبز تا جیغ بنفش و اصغر خیلی چاکریم و همهٔ افراد هر دو فهرست و تیتر «همه آمدند» برای تشییع هاشمی و رپرتاژآگهی از پیشتولید تا اکران برای حاتمیکیا و ویژهبرنامهٔ «آشتی ملی» در بیبیسی و مرغ سحر و شرف اهل قلم و قبض و بسط خیک پر از چیزکیکهای کافهکتاب و وید و توییت اعتراضی برای ربنا را باهم زدن و از سلبریتی، ستوننویس و از ستوننویس، تومنینویس اصلاحات تدریجی ساختن و اصول و شرف را به سلاخخانهٔ «پراگماتیسم» بردن و سالی دونوبت افشاگری علیه شاملو و ماهی سه نوبت پرسشگری بابت زوال کلنل و بحث کافه تایپی «فیلم مانی» و «تئاتر نوید» تمام شده است. پروار شدههای آن روزگار با ناباوری به این پایان خیره شدهاند و توان هضمش را ندارند. پس حمله میکنند. به دوران، به مردم، به زمین، به زمان، به شبکههای اجتماعی...
شدهاند گروهبان مکوندی ای ایران. او که دستور داد رادیوها را جمع کنند چون نمیخواست هیچ کس - و شاید بیش از همه خودش- بداند و باور کند چه در راه است. این معلم موسیقی مدرسه بود که به دبیر ادبیات کهنهگرا، ابرها را نشان داد و گفت اینها خبر از تغییر میدهند. مکوندی باد را هم در اختیار خود میخواست که پرچم پایگاهش را برقصاند و شکوهش ببخشد. اما خب طوفان بیاعتنا به مکوندی و توهمهایش از راه رسید.
.
از قهرمان استقبال نشده به همان علت که عکس حصر یا پیام محصور جز بیاعتنایی پاسخی نمیگیرد و صدای مراجع اجتماعی/سیاسی/ادبی چندسال پیش اینک از جمع حقیر دلبرکان کافهنشین یا گروهان سایبریشان آنسوتر نمیرود.
سالنهای خالی قهرمان مثل خود فیلم و شنیدههای حاشیهای مثل ادعای سرقت طرح و ایده (که ظاهرا هیچ یک از کسانی که فرهادی را بابت محق بودن همهٔ شخصیتهایش، ستایش میکنند، نمیخواهند یکدرصد به آن مدعی حق بدهند و حرفش را بشنوند!) از پایان فرهادی میگویند و برای شما قبول این پیام دشوار است چون به معنای تمام شدن خودتان است. پس مجبورید در قهرمان چیزهایی بیابید که روح سازنده هم از آنها خبر ندارد. ادامه بدهید. اصلا یکی از جذابیتهای قصه همین است که شما شاهکارش خواندهاید و هنوز سالنهایش خالیاند. این که همزمان با پایان فرهادی، حباب اثرگذاری شما هم ترکیده، بر قاطعیت این پایان افزوده است.»