Welcome to Online Film Home
Home :: Film News :: Find a Birthday :: Dark version :: Persian Weblog :: Forum :: Contact
  تالار گفتمان بحث آزاد تالار گفتمان بحث آزاد

 خوش آمديد مهمان                                 عضو شويد  وارد شويد جستجو  فهرست اعضای تالار

  تالار
  فلسفه‌ و هنر

نسخه مناسب چاپ ارسال ج1608;ابيه  ارسال موضوع جديد

موضوع «بيضايي، و روايتي فمنيستي از ناموس ملي»
فرستنده Erfan_Rezaei در تاريخ 04 ژوئن 2023 ساعت 2:25 بعدازظهر  
محل اقامت: Iran   تاريخ عضويت: 09 آوريل 2023   تعداد ارساليها: ۱۸۲   مشاهده ی مشخصات Erfan_Rezaei مشخصات  جستجوی ارساليهای ديگر Erfan_Rezaeiجستجو برويد به صفحه خانگی Erfan_Rezaei سايت نقل قول ارسالی Erfan_Rezaeiنقل قول

«بیضایی، و روایتی فمنیستی از ناموس ملی»

آرمان امیری
June 04, 2023

آرمان امیری @armanparian
https://t.me/divanesara/1672

- اصل ماجرایی که در تاریخ مشروطه به «حکایت دختران قوچان» شهرت یافت کمی محل ابهام است. روایتی که کسروی از این ماجرا ثبت کرده بخشی از این ابهام را مشخص می‌کند:



«ایرانیان عشق‌آباد، تلگرافی به مجلس فرستاده بودند بدین‌سان: «ما به چشم خود دیدیم که اطفالِ قوچانی‌ها را در عشق‌آباد مثل گوسفند و سایر حیوانات به ترکمانان می‌فروختند و کسی نبود دادرسی نماید…» در نشست ششم اسفند (۱۳ محرم) میرزا محمود کتابفروش آگاهی‌های گشاده‌تری در آن باره داده چنین گفت که داستان دو تاست: یکی آن که در سال گذشته در خراسان ملخ‌خواری شده و کشت‌ها بار نداده بود. مردم به شاه نامه نوشته و دادخواهی کردند و شاه گفت کسی برای بازرسی فرستاده شود. ولی عین‌الدّوله گوش نداد و آصف‌الدّوله [حکمران خراسان] و کارکنان او فشار آورده مالیات خواستند و مردم ناگزیر شده دختران خود را فروختند که ترکمانها خریدند. دیگر آن که سالار مُفخّم بجنوردی از سوی دولت برای جلوگیری از تاخت و تاراج ترکمان‌ها می‌بود و سالانه پولی از آن باره می‌گرفتی، ولی آصف الدّوله آن پول را بُرید و او نیز ترکمانان را برانگیخت که به خاک قوچان ریختند و پس از کشتار و تاراج شصت تن از زنان و دختران را دستگیر کرده با خود بردند و در عشق‌آباد فروختند».

به هر حال خبری که می‌دانیم تقریبا در بهار سال ۱۲۸۳ خورشیدی منتشر شد و سراسر کشور را در بهت و حیرت فرو برد، گزارشی بود از ظلم و جوری که کار مردمان خراسان را به «دختر فروشی» کشانده بود. این واقعه به مرور در حافظه‌ی تاریخ‌نویسی مشروطه کمرنگ شده است اما شواهد فراوانی وجود دارد که در زمان خودش اتفاق بسیار بزرگی بوده و تقریبا تمام کشور و طیف‌های سیاسی را (از مشروطه‌خواه تا ضدمشروطه) به واکنش وا داشته است.

افسانه نجم‌آبادی، در مقاله‌ی مفصلی* با مرور واکنش‌های آن زمان به واقعه‌ی فروش دختران قوچان، تلاش کرده پیامدها و اثرات آن بر انقلاب مشروطه، و همچنین مفاهیم سیاسی و ملی زمان را بررسی کند. در روایت خانم نجم‌آبادی، ماجرای فروش دختران قوچان در زمان خودش، پلی میان تعصبات سنتی جامعه‌ی ایرانی نسبت به مساله‌ی «ناموس» و احساس تازه متولدشده‌ از مفهوم مدرن «ملت» برقرار کرد. بدین ترتیب که ترکیب «ناموس ملی» قوام پیدا کرد و ابعاد تازه‌ای به خود گرفت، تا بدانجا که ترکیبات جانبی مربوط به دو تعبیر «ناموس» و «ملیت» را هم به یکدیگر پیوند زد. برای مثال، از آن پس بود که کم‌کم وطن‌فروشی با ناموس‌فروشی (بی‌ناموسی) معادل شد. یعنی کسی که هیچ‌گونه سابقه‌ی رفتار غیرناموسی در کارنامه‌اش نداشت، احتمال داشت به دلیل شائبه‌ای در کنش‌های سیاسی‌اش که به «ضدملی» تعبیر می‌شد «بی‌ناموس» خوانده شود.

تا اینجای کار، شاید مشخص نباشد که چرا چنین پیوندی میان «ناموس» و «وطن» را باید با نگاهی فمنیستی یک دستاورد قلمداد کنیم. در یک خوانش سطحی و اولیه، «ناموس» و «وطن» هر دو کلیدواژه‌هایی در دستگاه تعصب‌آلود سنت پدرسالاری هستند که باید جراحی شده و به دور انداخته شوند. مورد بسیار جالب نمایشنامه‌ی «ندبه» از «بهرام بیضایی» اما به شفاف‌تر شدن فهم این موضوع کمک می‌کند.

آرمان امیری

خواندن ادامه‌ی یادداشت


بیضایی در «ندبه»، یک فاحشه‌خانه را در عصر مشروطه به تصویر می‌کشد. دخترانی که به این عشرتکده آورده می‌شوند اغلب از جانب نزدیکان‌شان (گاه پدر و حتی نامزدشان) فروخته می‌شوند. واقعه‌ای که می‌تواند یادآور همان ماجرای دخترفروشی قوچان باشد. در طول مدت نمایشنامه، «گلباجی» (خانم‌رییس عشرتکده) و در نتیجه دختران این مرکز به کلی غیرسیاسی و حتی سیاست‌گریز هستند. تنها تمرکز آن‌ها میزبانی از مردانی است که شامل حال طیف‌های مختلفی می‌شوند. از بازاری و کسبه و مشروطه‌خواه و روشنفکر گرفته تا مرتجعان و روحانیون و عوامل استبداد. در واقع، این‌بار نیز بیضایی برای ایجاد یک تصویر نمادین از توده‌ی مردم یا همان «ملت ایران»، زنان را در کانون داستان خودش قرار می‌دهد؛ مساله‌ای که در سابقه‌ی نمایش‌های او بارها تکرار شده است. از زاویه‌ی نگاهی که بیضایی به ماجرا نگاه می‌کند، جدال‌های لفظی و مباحث گاه پر شور و حرارتی که این حضرات با یکدیگر دارند هیچ تفاوتی در وضع و حال زندگی تراژیک دختران مرکز ایجاد نمی‌کند؛ اما کار به همین تصویر کلیشه‌ای و تقلیل‌گرایانه از «هجو سیاسیون» خلاصه نمی‌شود و بیضایی گام را یک قدم فراتر می‌گذارد.


در بخش پایانی نمایش، جدال مشروطه‌خواهان و حامیان استبداد بالا می‌گیرد و عشرتکده نیز از یورش و تاراج گاه و بی‌گاه طرفین بی‌نسیب نمی‌ماند، اما در انتهای امر، ناامنی‌ها به جایی می‌رسد که تمامی مردم از وحشت چنین تعرض‌هایی به «بیرق بیگانگان» پناه می‌برند. یکی بیرق روس و انگلیس به سر در خانه‌اش می‌زند و دیگرانی بیرق عثمانی بلند می‌کنند تا در سایه‌ی حمایت این قدرت‌های بزرگ از تعرض در امان بمانند. مسوول عشرتکده اما به کل انتخاب متفاوتی دارد. او در پاسخ به توصیه‌هایی که می‌گویند شما هم برای حفظ امنیت بیرق عثمانی بلند کنید، تصمیم می‌گیرد پرچم ایران را بر سر دروازه‌اش بلند کند:



الماس: بیرق ایران؟
گلباجی: شیر و خورشید!
الماس: خطرناک است خانم!
گلباجی: بزن بالای عمارت. جوری که باد درش بیفتد. چرا ایستاده‌ای؟ برو بیارش. هیچ‌وقت فکر نکرده بودم من هم وطن دارم، تا زمانی که خواستند از دستم بگرندش.


صحنه‌ی تحول گلباجی از یک سیاست‌گریز محافظه‌کار به یک میهن‌پرست آماده‌ی فداکاری به تنهایی پرشکوه و تکان‌دهنده است، اما باید بدانیم چنین تصمیمی درست در زمانی گرفته می‌شود که سوگلی محبوب گلباجی، یعنی «زینب» از مرکز فرار کرده است؛ به صورتی که می‌توان تصور کرد اشاره‌ی گلباجی به اینکه می‌خواهند وطن‌ش را از او بگیرند، ایهامی دارد که می‌تواند به صورت همزمان به تلاش مردان برای گرفتن «زینب» از او اشاره داشته باشد. ضمن اینکه خود این زینب است که آخرین و اصلی‌ترین صحنه‌ی درام را رقم می‌زند:



زینب، تپانچه به دست، یک تنه به قلب میدان پر آشوب شهر می‌زند، آنجا به یکی از مقامات ارشد فوج استبداد نزدیک شده و او را ترور کند. این مردی است با سابقه‌ی آزار و تجاوز به زنان و حتی فروش خود زینب به عشرتکده. تکه‌تکه شدن زینب بر اثر یورش استبداد و صحنه‌های تکان دهنده‌ی پس از آن، مرثیه‌ای است در یادآوری مدل تکرارشونده‌ی سوگواری در نمایش ایرانی؛ و البته تمامی این صحنه مهر تاییدی است بر درهم‌تنیدگی مفهوم «بی‌ناموسی» با «خیانت به وطن» در ذهنیت نویسنده.



بیضایی نمایشنامه‌ی ندبه را در سال ۱۲۵۶ نوشته است، یعنی بیست سال پیش از آنکه نجم‌آبادی نخستین نسخه از مقاله‌اش را منتشر کند. با این حال، به احتمال بسیار زیاد، بیضایی با تسلطی که بر تاریخ کشور داشته و تحقیقاتی که در جریان نگارش درام‌هایش انجام می‌داده، نه تنها از ماجرای فروش دختران قوچان به خوبی آگاه بوده است، بلکه اتفاقا خوانشی از آن داشته که هم مشابه روایت نجم‌آبادی است و هم می‌تواند آن را تکمیل کند و گسترش دهد.



در روایت بیضایی، زن به نمایندگی از انسان ایرانی در کانون توجه قرار دارد و جدال‌های مشروطه و استبداد تنها زمانی معنادار خواهند بود که بتوانند گرهی از زیست طبیعی و روزمره‌ی این انسان باز کنند. بیضایی عامدانه از میان زنان هم گروهی تن‌فروش را به عنوان نمایندگان مردم انتخاب می‌کند تا نشان دهد در روایت او زیست مردمان و تصمیمات آن‌ها، ولو سخیف‌ترین آن‌ در عرف عمومی (که تن‌فروشی باشد)، مورد شماتت و ملامت نیست. این‌ها یا تصمیمات مردم هستند یا نتایج ظلم و جوری که بر آنان رفته. آنچه ننگ است و گناه و شرم‌آور، ظلم و بی‌داد است و ناموسی اگر وجود داشته باشد که باید از آن محافظت کرد، وطن، یعنی امنیت و جان‌پناه همین مردم است.



پی‌نوشت:
* مقاله‌ی خانم نجم‌آبادی را در کتاب «چرا شد محو از یاد تو نامم» بخوانید که مجموعه‌ای است از ۹ مقاله‌ی ایشان.



#عرفان_رضايي از کشته‌شدگان اعتراضات آمل

برای ارسال پاسخ به اين مورد بايد وارد شويد
برای استفاده از تالار گفتمان بايد عضو شويد

ارسال جوابيه  ارسال موضوع جديد


 
جستجو
جستجوی فيلم، کارگردان، بازيگر..:

fa en


سايت های سينمايی!
 

Find a birthday!


پيوندها
 
مجله ۲۴
آدم برفی ها
دیتابیس فارسی فیلم های سینمایی
کافه سينما
سينمای ما
سينمای آزاد
 

اخبار روز ايران

[ Yahoo! News Search ]

Search Yahoo! here
 
 [ Yahoo! ]



options