Welcome to Online Film Home
Home :: Film News :: Find a Birthday :: Dark version :: Persian Weblog :: Forum :: Contact
  تالار گفتمان بحث آزاد تالار گفتمان بحث آزاد

 خوش آمديد مهمان                                 عضو شويد  وارد شويد جستجو  فهرست اعضای تالار

  تالار
  فلسفه‌ و هنر

نسخه مناسب چاپ ارسال ج1608;ابيه  ارسال موضوع جديد

موضوع «جن‌زدگان ابدی» ؛ شُکری چریک بود..
فرستنده Leila_Manzari در تاريخ 27 فوريه 2023 ساعت 1:13 بعدازظهر  
محل اقامت: Masjed Soleiman, Iran   تاريخ عضويت: 01 مارس 2023   تعداد ارساليها: ۱۳۴   مشاهده ی مشخصات Leila_Manzari مشخصات  جستجوی ارساليهای ديگر Leila_Manzariجستجو برويد به صفحه خانگی Leila_Manzari سايت نقل قول ارسالی Leila_Manzariنقل قول

«جن‌زدگان ابدی»

«در ضمن، حافظ پير خراباتی را به زبان اصلی خواندن، لذتی دارد که مپرس».

از کانال تلگرام«مجمع دیوانگان»
https://t.me/divanesara/1649
آرمان امیری @armanparian
* * *

شُکری، پسر یعقوب، چریک بود. از آن چریک‌های پاک‌باخته و کارکشته. از آن‌ها که خیلی زود میان هم‌قطاران‌شان اسطوره شدند، حتی پیش از آنکه کشته شوند. انقلاب که شد اما، شکری به تردید افتاد. دچار «شک» شد. از آن شک‌ها که از نظر تشکیلات مثل ویروس بود و باید با «انتقاد از خود» درمان می‌شد؛ اما نشد!

در روایتی که سیامک ایثاری از فرجام کار چریک‌های انقلابی ارائه کرده، وجهی از تاریخ مبارزات و آموزه‌های چریکی به میان کشیده شده که من ندیدم به این شکل مورد توجه قرار بگیرد: بیگانگی آن نسل با تاریخ و جغرافیای زیسته‌شان!

مارکسیست‌های ایرانی، چه چریک می‌شدند و چه نمی‌شدند، به پیروی از همتایان جهانی‌شان همواره مدعی دانش و فلسفه‌ی تاریخی بودند. مارکس، اصلی‌ترین بنیان نظریه‌اش را بر پایه‌های «ماتریالیسم تاریخی» بناکرده بود؛ اما ایثاری در داستان خودش تلنگری به این تصویر کلاسیک می‌زند که رد پای آن را می‌توان در برخی مجادلات نظری در تاریخچه‌ی مارکسیسم هم مشاهده کرد.

قهرمان داستان ایثاری به تمامی آموزه‌های تئوریک سازمان خودش مسلط است، اما به ناگاه متوجه می‌شود که هیچ نسبتی با شهر و جغرافیای زیستی خودش ندارد. شکری «به صورت سیستماتیک کل فلسفه و اقتصاد مارکسیستی را از بر بود، ولی وجه تسمیه‌ی شهر زادگاه‌ش را نمی‌دانست»! چراکه «از نظر تشکیلات اینجور مطالب ضرورتی نداشت». او اهل دزفول است و بعد از سال‌ها مبارزه تازه سعی می‌کند با تاریخ شهر خودش بیشتر آشنا شود. در این سیر و سلوک، قهرمان ما هرچه در جغرافیا و تاریخ دزفول پیشتر می‌رود، بیشتر در می‌یابد که تاریخ و فرهنگ‌ سرزمینش هیچ نسبتی با آموزه‌های کمونیستی‌اش ندارد.

اینکه از همان زمان طرح نظریات جناب مارکس، برخی خرده گرفتند که این روایت‌ها با تاریخچه مشرق‌زمین سازگاری ندارد، اینکه حتی خود مارکس هم تایید کرد که نظریه‌اش صرفا مستند به تاریخ اروپاست، اینکه بعدها انگلس به این صرافت افتاد که در مورد تاریخ مشرق‌زمین بیشتر مطالعه کند و هرچه بیشتر خواند نظرش به موردی شگفت‌انگیز به نام «ایران» بیشتر جلب شد و حتی تلاش کرد فارسی یاد بگیرد تا در مورد تاریخ ایران بیشتر بخواند موضوع یادداشت من نیست. همه‌ی این‌ها برای من همچنان از همان دریچه‌ی رمان‌گونه‌ای معنا و زیبایی خودش را حفظ می‌کنند که بیش از یک سال پیش در روایت سیامک ایثاری خواندم و امروز، البته در عین شگفتی، دوباره شاهد بروز و ظهورش هستم.

این روزها که تعابیر شگفت‌انگیزی همچون «مرزهای جعلی ایران»، یا بحث «ستم‌های ملی» بر «ملل ایرانی» را می‌شنوم، احساس می‌کنم نسلی از هم‌پالگی‌های جناب شکری، سوار بر یک ماشین شگفت‌انگیز زمان، نیم قرن را طی کرده‌اند و به ناگاه به عصر جدید پرتاب شده‌اند؛ اما بر خلاف شکری داستان ما، حتی در مواجهه با شگفتی‌های جهان جدید هم هیچ شک و تردیدی در آن تصلب عقایدشان ایجاد نشده. شاید زیر بار سنگین اسفار زرّینی که حمل می‌کنند کمر خم کرده باشند، اما نه تنها گفتار و کلام و نسخه‌های اعجاب‌آورشان هیچ نسبت و سنخیتی با جغرافیا و زیست‌بوم‌شان ندارد، بلکه حتی بعید نیست همچنان وجه تسمیه‌ی نام زادگاه‌شان را هم ندانند!

من همچنان فکر می‌کنم می‌شود آرمان‌خواهی نسلی از چریک‌های دهه‌ی پنجاه را ستود، هرچند به فرجام شوم اعمال‌شان باور داشت. هنوز برای بسیاری از شخصیت‌های پاکباخته‌ی آن نسل علاقه و احترامی شخصی قائل هستم، هرچند از اوج کوته‌بینی‌هایشان به وحشت می‌افتم. حتی این را هم می‌دانم که نیم قرن قبل از آن نسل سودازده، داستایفسکی فرجام کارشان را تصویر کرده بود و آن‌ها هم «می‌توانستند» بخوانند و یاد بگیرند، اما کوتاهی کردند چون بزرگان‌شان «هنر ایده‌آلیستی» را تکفیر کرده بودند و فقط مجاز به مطالعه‌ی «رئالیسم سوسیالیستی» بودند.

با این حال، حتی اگر بتوانیم همه‌ی آن اشتباهات را با خوش‌دلی درک کنیم و حتی ببخشیم، از تکرار همان جنون در قرن اخیر دیگر نمی‌توان به سادگی گذشت. اگر سودازدگان عصر داستایفسکی فقط «جن‌زدگان» بودند، نسل جدیدی که همان حماقت‌ها را تکرار می‌کنند را باید «جن‌زدگان» ابدی خواند؛ و من هم به مانند داستایفسکی: «به ارابه‌هایی که برای بشریت نان حمل می‌کنند اعتقادی ندارم. زیرا این گاری‌های نان‌آور اگر حرکت‌شان بر اساس اخلاق استوار نباشد قسمت بزرگی از بشریت را در عین خونسردی با نانی که می‌آورند از لذت سیری محروم می‌کنند ... اگر احساس خودخواهی این دوستان بشریت را بیازارید حاضرند از سر انتقام‌جویی حقیر خود دنیا را از چهارسو به آتش بکشند».

* * *

تا یادم نرفته، جمله‌ی آغازین این نوشته در مورد حافظ، بخشی از نامه‌ی فردریش انگلس است خطاب به کارل مارکس!


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.



لیلا منظری، روانکاو

برای ارسال پاسخ به اين مورد بايد وارد شويد
برای استفاده از تالار گفتمان بايد عضو شويد

ارسال جوابيه  ارسال موضوع جديد


 
جستجو
جستجوی فيلم، کارگردان، بازيگر..:

fa en


سايت های سينمايی!
 

Find a birthday!


پيوندها
 
مجله ۲۴
آدم برفی ها
دیتابیس فارسی فیلم های سینمایی
کافه سينما
سينمای ما
سينمای آزاد
 

اخبار روز ايران

[ Yahoo! News Search ]

Search Yahoo! here
 
 [ Yahoo! ]



options