نقد فيلم "پسربچگی"
«چرا تمجيد و تحسين يکصدای منتقدان سينمايی از فيلم 'پسربچگی' برای نقد فيلم بد است - و همين طور هم برای خود 'پسربچگی'»
«"فرهنگ نقادی ما "فرهنگ اغراق، مبالغه، و گزافه گويی است،" فرهنگی که در آن ميل شديدی به جلا دادن و براق سازی فيلمها و شاهکار خواندن آنهاست، شايد به اين خاطر که دوست داريم زندگی نقادانه ی خودمـــان را مهم تر جلوه دهيم و برجسته تر کنيم تا خود را داعيه دار تجربه ی چيزهای بزرگ و معنادار بدانيم. اما فراموش مي کنيم آنچه از شاهکارهای هنری آثاری ستايش برانگيز و درخور تحسين همگانی ميسازد، نه اتفاق آراء، بلکه موشکافی دقيق و با حوصله ی آنهاست. نقد و نقادی، به آن درجه و ميزانی که عيوب جذاب پنهان در زير سطوح شاهکارهای هنری را برملا ميکند، به آنها قوت و استحکام ميبخشد.»
نمره ی بالا و رده بندی نزديک به کمال مطلوب "پسربچگی" در سايتهای معروف سينمايی مانند متاکريتيک و راتن توماتو، مانع از شنيدن صدای منتقدانی است که خواهــــان موشکافی دقيق تر اين اثر سينمايی هستند. اين نوع یکدلی و يکصدايی تحميلی، طبيعتا خوراک هواداران سينمــــای اکشن است، اما سينمادوستانی هم هستند که گرچه شمارشان اندک است ولی با ديدن نقد منفی "پسربچگی" لينکليتر از سوی مت پيس که در راتن توماتو در تاريخ هفده ژولای منتشر شد حالشان گرفته شد، وقتی رده بندی سابقا عالی و بی عيب و نقص آن را خدشه دار شده ديدند. با گذشت سه هفته از اين جريان، نمره ی دو و نيم ستاره ايی مت پيس به اين فيلم تنها يکی از دو آيکون سبز در وسط دريايی از رنگ سرخ است. در سويه ی ديگر امتياز دهی ها شاهد 166 مورد نقدی هستيم که حکايت از توفيق لينکليتر در "ساختن مبتکرانه ترین فيلم قرن دارد،" و اين که "پسربچگی" "شباهت بيشتری به خود زندگی کردن دارد تا تماشای آن در يک فيلم." اين فيلم، در سايت متاکريتيک، از کل تعداد 47 نقد، رتبه ی عالی 100 را اخذ کرده است که اين يعنی به سرانجام رسيدن يک اثر بی بديل هنری در همان نخستين ساعات اکران آن. (شاهکار دوم، مستندی است با عنوان "راز سر به مهر" که تنها 4 نقد گرفت.)
کنِت توران، نقدنويس لوس آنجلس تايمز، تنها منتقدی است که به معنای واقعی کلمه در مورد ارزش و امتياز "پسربچگی" اظهار ترديد کرده است. اين که او چگونه به چنين احساسی رسيده، درک کردنش سخت نيست. وی در مقاله ای که به توضيح چرايی درنغلتيدنش به دام عشق اين فيلم می پردازد، مينويسد: "چنانچه در مقام منتقد فيلم خواهان انجام درست کار و حرفه خود هستيد، بدانيد که اينگونه نقدفيلم نويسی جاده ای هموار نيست و انتهايش خواه ناخواه به تنهايی و انزوا می انجامد. نقد بعضی از فيلمها حتی انزوای افزونتری هم در پی دارد. فيلم هايی مانند 'پسر بچگی'."
توران، به گفته خودش، اهل نفرت ورزيدن نيست، از نگاه او "مفهوم" اصلی شکل دهنده ی فيلم لينکليتر از جاذبه و افسون بيشتری برخوردار است تا به عمل و اجرا درآمدن آن و فيلم شدنش. به اين ترتيب، او با ديدن خود بعنوان تنها منتقد خارج از محدوده و بدور از هماهنگی با اکثريت منتقدان همترازش، و عدم خواست او به استفاده از نقد و نقادی بعنوان حربه ای برای "مايوس و نااميد ساختن" هنرمندان، دست از نقد و بررسی "پسربچگی" می شويد و عصای اين کار را به همکارش، بتسی شارکی، می سپارد و اوست که سرانجام اين فيلم را "پرتره ای فوق العاده صمیمی از زندگی که بروی ما گشوده شده است، فيلمی استثنايی، نامتعارف، و خلاف عرف که در آن چيز خيلی زيادی اتفاق نمی افتــــد."
با آگاهی از اين امر که نخستين گفته ها و نوشته های پرشور و شوق منتقدين درباره "پسربچگی" و منزلت و اعتبار نهايِی آن در همان ساعات نخست اکرانش در ساندنس نصيبش شد، جای شگفتی نيست که چرا متمردان انگشت شماری همانند توران دلمشغول و نگران بی قاعدگی خود يا خروج شان از جريان اصلی نقدنويسی هستند. از ميان 14 جمله ای که آرنولد وايت به نقد " پسربچگی" اختصاص داده است، نيمی از آن صرف شخصيت شناسی مخاطبان فيلم شده است - يا به بيانی دقيق تر، صرف تشخيص "بت سازان يکسان-انديش"ی که به دام عشق اين فيلم گرفتــــار آمده اند.
برای وايت "تمجيد و ستايش از 'پسربچگی' بعنوان فيلمی تعمدا زمينی و دنيــــوی همخوان با الگويی است که ناخودآگاهانه از طرف فرهنگی -نويس ترين نقادانی دنبـــــال ميشود (منظور طيف نويسندگان سفيدپوست مذکر است) که در جستجوی تاييد و اثبات اهميت و امتياز ويژه ی خودشانند، - و نه الزاما بررسی و معاينه آن."
ربکا کوزی، نقدنويس سايت پاتئوس، گفته بازی الار کالترين در نقش ميسون يادآور "آن دسته از نسلهای مجهولی است (نسلی که در پايان دهه هشتاد بعنوان 'نسل Y' پا به عرصه وجود گذاشت) که ناخودآگاهانه رويکردی حق طلبانه دارند ولی در عين حال هم فاقد آن شور و شيدايِی اند که بخاطر چيزی بجنگند و يا بر مشکلی واقعی چيره شوند." شيفته گی منتقدان هوادار اين اثر ارتباط چندانی با "يکسانی دموگرافيک" آنها ندارد بلکه بيشتر با همانندی طرز تفکرشان مرتبط است: "جملگی آنها ميل به شهری بودن، ليبرال بودن، و/يا پيشرفته بودن دارند، ميل به داشتن طرز تفکری که به تمام معنا و در همه حال دموکرات منش است."
مارک جاج "پسربچگی" را موردی از موارد "سندرم سايدويز" دانسته، همان تزی که در مورد آنتونی اوليور اسکات، نقدنويس نيويورک تايمز نامگذاری شد و اشاره اش به منتقدانی است که دلبستگی بی کم و کاست شان به سينمــــای الکساندر پين به اين خاطر است که خودشان را در کسوت بازيگران اصلی فيلمهای او ميديدند، در نقش نخبه گرايان فربه گرفتــــار در چنگ شرایط خشم آگين وغضب آلود، که با تکيه بر فهم و ادراک ظاهرا متعالی خود از مفهوم زیبایی شناسی، در صددند تا احساسات ناشی از شکست ها و سرخوردگی های شخصی خودشان را بدينوسيله جبران کنند. (ربکا ميد، نقدنويس نيويورکر، پسربچگی را "ستايش اغراق آميز روايت و گزارش گری" خوانده است، و البته او اين را از سر تعارف نگفته است.)
جاج چيزی مشابه همين را در پسر بچگی ديده است:
نقدفیلم نويس ها، ناراحتی اجتماعی میسون، آزادی خواهی والدين بيولوژيکش، حتی انعطاف پذيری جنسيتی او را، موقعی که به دختری اجازه ی لاک زدن به ناخن هايش را ميدهد، تشخيص ميدهند. آن هورنادی مينويسد: "میسون، که اکنون نوجوانی با صدای عمیق مردانه است، موقعی که تحت تاثیر جفتی گوشواره، ناخن لاک خورده آبی رنگ قرار می گيرد و علاقه هنريش نسبت به عکاسی بيدار ميشود، اين حس را به بیننده منتقل ميکند که وی تاحدی از بیشترين موقعيت های زن- ستیز در زندگی پسرانه اش اجتناب ورزيده است."همين طور هم هست، ميسون حتی فاقد شور و شوق، ستيزه جويی، و لذت ناشی از فورانٍ دختر-کشٍ آدرنالينٍ پسر بودن است.
با دلايل کافی ميتوانم نشان بدهم که نقد و تفسير کوزی و جاج دست کم به همان ميزانی تحت تاثير فرافکنی (پروجکشن) است که در تمامی ديگر نقد و بررسی های انتقادی مثبت "پسربچگی" می بينيم: حس انزجار کوزی نسبت به "رويکرد حق طلبانه"ی ميسون، و نيز اين که او ميسون را از زمره کودکانی ميداند که هنوز در زيرزمين خانواده اشان مانده اند و در انتظارند که محبوبشان از راه برسد و زندگيشان را غرق در نور معنا کند، ناديده گرفتن اين واقعيت است که "پسربچگی" تا چه اندازه بر مشکلات مالی خانواده اش تاکيد ميکند و يا به همان اندازه به رستورانی اشاره ميکند که محل کار تابستانی ميسون پيش از شروع دوباره ی دوره تحصيلی کالج اوست. اين فرض جاج که دور بودن نسبی و جزئی از "موقعيت های زن ستيز" به طريقی با "لذت ناشی از سيلان و فوران آدرنالين دختر-کش پسر بودن" جور و سازگار نيست، خب، اين از آن دسته مواردی است که به خود جاج و معالجش مربوط است.
اگر بگوييم آرايش بشدت مردانه و سفيدپوست حرفه ی نقدفيلم هيچ ربطی به يکسانی و همانندی نقد و بررسی های "پسربچگی" ندارد، خودمان را گول زده ايم . خصوصا با توجه به کيفيت بشدت احساسی و عاطفی بعضی از گفته ها و نوشته های نفس گيرتری که در اين باره شنيده و خوانده ايم. اما این خط استدلال به شکلی رندانه صدای آن دسته از منتقدان سفیدپوست و مذکری را حذف ميکند که راهی به درون رازهای "پسربچگی" يافته اند: مانوهلا دارگيس، منتقد نيويورک تايمز، و وسلی موريس نقدنويس گرانت لاند، از جمله سخنورترین ناقدان و ارزش گذاران اين اثر سينمايی اند.
اگرچه من با مشخصات دموگرافیک فيلم مشکلی ندارم، اما خودم را با والدين ميسون نزديکتر حس ميکنم تا با شخص خود او، يا بهتر بگويم، خودم را بيشتر در جای آنها ميبينم: به عنوان پدر يا مادر، پسربچگی را کمتر درباره ميسون بودن و بيشتر درباره ناظر رشد و باليدن او بودن، شاهد تغييرات جسمانی و تغيير صدای او بودن می بينم، همچون پسربچه ای که در مسير تبديل شدن به مردی جوان در حرکت است. یکی از کهن ترين و حقیقی ترین کلیشه های فرزند داری حس گذر پرشتاب و تصور نشدنی و بی امان زمان است. پسربچگی همين گذر زمان است که در يک ظرف قابل کنترل فشرده شده است: "چه سريع ميگذرد: فيلم را ميگويم."
کنِت توران دلايل و مفروضات خاص خودش در باره ی "پسربچگی" و بی علاقگيش نسبت به آن را دارد: ميل و لاقه او نسبت به فيلمهای درگير جريان رشد و بلوغ و بزرگسالی کودکان فروکش کرده است; او هيچ وقت شيفته ی فيلمهای لينکليتر نبوده است. ولی ايکاش تن به نقد و بررسی اين فيلم داده بود، بی آنکه وقعی به نحوه ی تفکر امثال من می گذاشت، از اين حيث که يکسانی و همانندی در نقدنويسی را به سود اين حرفه و پيشه نميدانيم. اگرچه ترديدی ندارم که پسربچگی يکی از پر بيننده ترين و مرورشده ترين فيلمهای امسال بشود، اما در حين حال فروکاستن نقدهايی، که به آن شده، به يک نمره و امتياز کلی - بويژه يک نمره ی "کامل و تمام عيار" - کمکی به آن نمی کند. تا ماداميکه در دريای پر جذر و مد اين نقد و بررسی ها غوطه ور نشده باشيم، متوجه ی مشابهت، و نيز تفاوت نگاهشان با يکديگر از حيث گفتاری و نوشتاری نخواهيم بود - حتی نمونه هايی از آن دست که نگاه انتقادی شان به "پسربچگی" ميل بيشتری به سمت کفه ی سنگين تر و مثبت ترازوی نقد دارد.
اعتراف ميکنم که "پسربچگی" تکانم داده است، اما اين تکانها به معنی ناديده گرفتن ناشیگری نهفته در صحنه های مربوط به پاتریشيا آرکت نيست، همو که توانايی خاصی برای جذب دوست پسران بد در خود دارد، و يا کمکی به توازن و متعادل سازی بی طرفی نسبی زيبايی شناختی فيلم نميکند. (فيلمهايی که در همين سال به نمايش درآمدند و تکانم داده اند آنهايی هستند که هم محتوا دارند و هم سبک و فرم، از جمله: "هتل بزرگ بوداپست،" "زير پوست،" "تحت تعقيب ترين مرد،" و "بابادوک".) آنچه در مورد گروه کُر هوسيانا نگرانم ميکند راه و رويه ايست که در خاموش کردن صداهای تاحدی ناهنجار دارد: ساشا استون، وبلاگ نويس برنده جايزه اسکار، که هم کمک شايانی به سايت متاکريتيک در برانگيختن جو و فضای امتياز دهی برای اين فيلم کرد و هم آن را نماد شايستگی برای اخذ و دريافت جايزه خواند، به صف مخالف سرايان قابل احترام ولی زائد نقد توران پيوست، تا شايد بدينوسيله بذر و تخم هر نوعی از کمترين احساسات منفی نسبت به "پسربچگی" را از ريشه بخشکاند.
«"فرهنگ نقادی ما "فرهنگ اغراق، مبالغه، و گزافه گويی است،" فرهنگی که در آن ميل شديدی به روغن مالی کردن و براق سازی فيلمها و شاهکار خواندن آنهاست، شايد به اين خاطر که دوست داريم زندگی نقادانه ی خودمـــان را مهم تر نشان داده و برجسته کنيم تا بدينوسيله داعيه دار تجربه ی چيزهای بزرگ و معنادار باشيم. اما فراموش مي کنيم آنچه از شاهکارهای هنری آثاری ستايش برانگيز و درخور تحسين همگانی ميسازد، نه اتفاق آراء، بلکه موشکافی دقيق و با حوصله ی آنهاست. نقد و نقادی، به آن درجه و ميزانی که عيوب جذاب پنهان در زير سطوح شاهکارهای هنری را برملا ميکند، به آنها قوت و استحکام ميبخشد.»
(برگردان از مقاله ای به قلم سام آدامز در سايت ايندی واير)
ترجمه: علی يوسفی شمالی
By Sam Adams | Criticwire
Translated by: Ali Yousefi Shomali
منبع:
https://blogs.indiewire.com/criticwire/why-the-unanimous-praise-for-boyhood-is-bad-for-film-criticism-and-for-boyhood-20140804