جنگ همـــــــــه عليه همــــــــــه
«ما در پيشگاه خداوند و در حضور هم بطور رسمي و متقابل عهد ميبنديم و بخاطر سامانبخشي و حفظ بهتر خود با يکديگر يک جامعه مدني به وجود ميآوريم.»
توماس هابز در سال 1588 در «مالسبوري» انگلستان متولدشد. اودر سه حوزه فلسفه، رياضيات و فيزيک صاحبنظر بود. اما آنچه نام او را در تاريخ انديشه شهره و ماندگار کرده است، تاملات او در فلسفه سياست و کتاب مشهورش لوياتان در اين باب است.
اين نوشتار گذري کلي در انديشه سياسي هابز است. دربررسي فلسفه سياسي هابز، آراي جان لاک و ژان ژاک روسو نيز تا حدي مطرح شده است. هابز در سال 1679 ديده از جهان فرو بست.
زماني که کشتي «ميفلاور» آبهاي اقيانوس اطلس را ميشکافت تا مسافران خود رابه سرزمين آرزوهايشان امريکا برساند، سرنشينان کشتي اعلاميهيي صادر کردند که به پيمان ميفلاور مشهور شد.
در بندي از اين اعلاميه که از برخي جهات در علوم سياسي داراي اهميت است چنين آمده است:
«ما در پيشگاه خداوند و در حضور هم بطور رسمي و متقابل عهد ميبنديم و بخاطر سامانبخشي و حفظ بهتر خود با يکديگر يک جامعه مدني به وجود ميآوريم.»
برخي از مدافعان نظريه قرارداد اجتماعي، پيمان ميفلاور را نشانه صحت تاريخي اين نظريه ميدانند. نظريه قرارداد اجتماعي يکي از مشهورترين نظريات فيلسوفان سياست درباب تبيين منشا دولت است. اين نظريه مدعي است که درابتدا بشر در وضع طبيعي بسر ميبرد. در وضع طبيعي اجتماع آدميان فاقد يک قدرت مرکزي بود که وظيفه تعيين و اجراي قوانين را برعهده داشته باشد.
ازآنجا که هيچنوع قانون وضعشدهيي که مورد پذيرش همگان باشد، وجود نداشت، تنها ملاک رفتار بشر «قانون طبيعي» بود. بنابراين هر انساني قانون خاص خود را داشت. مطابق اين نظريه، انسان درنهايت تصميم گرفت از وضع طبيعي خارج شود وبرپايه يک قرارداد اجتماعي به تاسيس دولت مبادرت ورزيد.
هابز، لاک و روسو از مشهورترين فيلسوفان قائل به نظريه قرارداد اجتماعي هستند. اما تصويري که آنها از وضع طبيعي ترسيم ميکنند، داراي تفاوتي نظير بهشت و جهنم است.
روانشناسي هابز تمام فعاليتهاي بشر را بر دو پايه ترس و سود شخصي مبتني ميداند. اگرچه هابز معتقد است قدرت انديشيدن انسان را از حيوان متمايز ميسازد ولي از نظر او عقل در آدمي داراي نقش انفعالي است و آنچه در وجود انسان نقش فعال را برعهده دارد، غرايز و اميال اوست.
در واقع عقل انسان کارگزار تعلقات غيرعقلاني او است. (راي هابز در اين باب اجمالاص به آراي فيلسوفان پستمدرن شباهت دارد) هابز اساسن انسان را موجودي بدسرشت و درنده خو ميداند و بديهي است که با اين پيشفرض روانشناختي ، تصويري وحشتناک از وضع طبيعي ترسيم کند.
در وضع طبيعي توصيف شده از سوي هابز، انسان موجودي تنهاست که همواره از سوي همنوعان خود مورد تعرض قرار ميگيرد. در شرايطي که هرکس تنها براساس غرايز و اميال خود عمل ميکند، وقوع جنگ و درگيري امري عادي است. وضع طبيعي هابز وضعيت «جنگ همه با همه» است و در آن «انسان گرگ انسان است.»
مطابق نظر هابز، نياز به امنيت باعث شد انسانها از اقتدار شخصي خويش چشم بپوشند و آن را به يک منبع مورد توافق واگذار کنند...
جنگ همه عليه همه
بللوم امنيوم کنترا امنس
جنگ همه عليه همه (به لاتين: Bellum omnium contra omnes) عبارتي است که توماس هابز فيلسوف انگليسي در آثار خويش از جمله کتاب لوياتان Leviathan که در سال 1651 ميلادي نوشته، به کار برده است.
از نگاه هابز، انسان، گرگ انسان است. بنابراين خشونت و ستيز ذاتي او است. توماس هابز ميگويد:
زيادهخواهي و خودخواهي آدميان، به «جنگ همه عليه همه» خواهد کشيد و براي پيشگيري از آن چاره اي جز قرارداد اجتماعي و دولت مقتدر نيست.
قبل از توماس هابز، پيلاتوس ، نيز «انسان گرگ انسان است» را اشاره نموده بود. به «جنگ همه عليه همه» کارل مارکس هم در «مسئله يهود» و نيز در نامه اي که 18 ژوئن 1862 براي فردريک انگلس نوشته، (ضمن يادآوري آراء داروين) اشاره ميکند.
انگلس نيز، در نوامبر 1875 نامه اي براي «پيوتر لاوروويچ لاوروف » نوشته و با يادآوري تکامل انواع، (در بند ششم نامه)، گوشه اي به ايده توماس هابز بللوُم اُمنيوم کُنترا اُمنِس، و جنگ همه عليه همه، ميزند.
نيچه هم در کتاب Über Wahrheit und Lüge im außermoralischen Sinn به «انسان، گرگ انسان است»، ميپردازد.
ويکيپيديا